» صفحه اصلی » دال باز مدلول‌دار
صفحه اصلی

دال باز مدلول‌دار

۲۳ شهریور ۹۵ 0۰18

[ad_1]

باشگاه خبرنگاران تسنیم «پویا» – احسان زیورعالم

«دختر» فیلم ریزه‌کاری‌هاست. مملو از تصاویری است که به نظر می‌رسد کارگردانش با هزاران فکر و خیال آن را چیده و برایش نقشه کشیده است. همه چیز را با متر و خط‌کش چیده است تا شاید آنچه در مخیله‌اش بوده شکل بگیرد. می‌توان فهرستی از این ریزه‌کاری‌ها در این یادداشت ردیف کرد تا بدانیم رضا میرکریمی در این آخرین اثر خود چه مشقتها بر خود هموار ساخته است؛ اما می‌توان به جای فهرست‌نویسی از قاعده تعمیم بهره برد و با ذکر چند مثال از وجوه جزییات اثر مطلع شویم.

در ابتدای فیلم که جمعیت دخترها مشغول گفتگو مغشوشی از ذهنیات و یافته‌های خود هستند، دوربین بازیگوش، همانند گفتار دخترها، مدام از چهره‌ای به چهره دیگر پاس داده می‌شود. مخاطب با مجموعه‌ای از کلوزآپها و گاهی اوقات نماهای متوسطی از چند رخساره دخترانه، مملو از بازیگوشی و سرخوشی جوانی به نمایش می‌گذارد؛ اما هیچگاه تصویری از قهرمان فیلم ارائه نمی‌شود. قهرمان همان کسی است که گویا موقعیت اجتماعیش در جامعه خانواده، عنوان اثر شده است. با آنکه هر از گاهی لب به سخن می‌گشاید؛ اما ستاره نیم‌رخ مخدوشی از او به نمایش گذاشته می‌شود. با فرض اینکه پرولوگ فیلم «دختر» محملی برای معرفی گونه‌های مختلف از دختران در رفتار و گفتار است، تصویر مخدوش «ستاره» با بازی ماهور الوند تلاشی است برای معرفی موقعیت او در کلیت اثر.

 

با این حال مکان نیز بدون تعریف نیست. ورود به آبادان و خروج با آبادان، هر دو با یک المان معرفی می‌شود: بوق کشتی. آبادان بدون ستاره فاقد بوق کشتی است. میرکریمی حتی به این نکته توجه داشته که می‌توان از صدا برای معرفی مکان بهره برد. این در حالی است که تهران با یک سکوت بهت‌آور محاصره شده است. به جز موسیقی پس از جشن خداحافظی که محصول حضور خودروست؛ کلیت تهران با خفقان اصواتی ناشنیدنی توأم است.

کمی پیش رویم. جزییات و ریزه‌کاری‌ها در «دختر» تنها به مکان و شخصیت ختم نمی‌شود. اشیا نیز محکوم به تعریف شدن هستند؛ اما ساختارشان کمی متفاوت است. شی به واسطه فقدان حرکت و پویایی و ناتوانایی بر جابه‌جایی خودکار، وابسته به شخصیت می‌شود. در «دختر» هر شی با یک شخصیت تعریف می‌شود. برای مثال مجسمه با فرهاد تعریف می‌شود. این تعریف هم دلالتی ضمنی بر داستانی عاشقانه دارد و هم دلالتی اساطیری بر مجسمه‌ساز بودن فرهاد؛ اما شی که با فرهاد تعریف می‌شود در جایی رها می‌شود. اصولاً اشیا در فیلم رها می‌شوند؛ چرا که جز دختر و پدر هیچ یک از شخصیتها توانایی ماندن تا پایان فیلم را ندارند. ظرف غذای پدربزرگ، لوح تقدیر و … موردهای مشابهی هستند. نکته مهمتر آنکه این اشیا بسان فدیه‌هایی می‌مانند که هیچگاه قرار نیست به معرفان خود بازگردند. بازنگشتن نیز بخشی از سیر داستانی است که ستاره در آن اسیر می‌شود و او را می‌سازد. یعنی حتی هواپیما نیز می‌تواند شی‌ای باشد که هیچگاه به اول خود بازنمی‌گردد. همان طور که در باند فرودگاه باقی می‌ماند.

میرکریمی برای خلق جزییات از ترفند تکرار بهره می‌برد. تکرارها به دستگاه نشانه‌شناسی بدل نمی‌شوند. مخاطب در انتها، در یک بزنگاه با شکسته شدنش به درکی ماورای داستان فیلم دست یابد. تکرارها تأکیدی است بر داده‌های ذهنی مخاطب. در واقع تلاش بسیار برای نشان دادن ریزه‌کاری گاهی اوقات اثر را محافظه‌کار می‌کند. نمونه‌اش رفتار ستاره و عینک است. ستاره در دو موقعیت عینک دودی به چشم می‌زند؛ در حالی که او از ضعف چشم رنج می‌برد. نخستین بار در هواپیما و بار دیگر در تاکسی فرودگاه که هر دو بابت نگاه کردن یک مرد به اوست. این رفتار سیستم دلالتی سطحی از دور ساختن نگاه نامحرم است، نوع عفت. اما همه چیز به این سادگی ختم نمی‌شود. محافظه‌کاری میرکریمی در برخی مواقع تلاشی آتشین می‌کند. نمونه‌اش را باز از عینک عاریه می‌گیریم، جایی که پدر به صورت دخترش سیلی می‌زند و عینکش می‌شکند. شکستن عینک نوعی از بین رفتن حجابی است که ستاره را از جامعه احتمالاً پرخطر مردان دور می‌ساخت. او اکنون به نوعی بی‌سرپناه است؛ پس می‌گریزد. رابطه او با پدر که یک مرد است مخدوش می‌شود. در یک کلام عینک توسط یک مرد منهدم می‌شود. لیکن چون عینک تعمیر می‌شود رابطه تصحیح می‌شود؛ ولی به یاد داشته باشیم عینک را عمه که یک زن است احیا می‌کند. به نوعی یک زن مأمن دختر را بازسازی می‌کند.

جزییات در «دختر» می‌تواند ترکیبی هم باشد. گاهی مکان و صدا در هم آمیخته می‌شود تا فضاسازی مناسبی شکل گیرد. صحنه‌ای که ستاره به همراه پدر خانه دوست ستاره را ترک می‌کنند، خودرو مدام روی دست‌اندازهای مختلف می‌افتد و گفتگوی میان پدر و دختر اوج می‌گیرد. هر چه دست‌انداز سخت‌تر، درگیری لفظی تندتر می‌شود. نتیجه کار نیز یک فاجعه است. شبه‌تصادفی رخ می‌دهد، دختر کتک می‌خورد و او صحنه را ترک می‌کند.

حال این سؤال پیش می‌آید که آیا این حجم از جزییات در یک اثر به فیلم کمکی می‌کند؟ آیا مخاطب متوجه می‌شود که ریزه‌کاری‌ها او را به کدامین سمت می‌برد؟ آیا فیلم با کمک رانه‌های ذهنی سعی می‌کند مخاطب را به سرمنزل مقصود هدایت کند؟ جواب این سؤالها بسیار سخت و مشکل است. شاید کارگردان مدعی شود که جواب تمام این سؤالها آری است. شاید بگوید نمی‌داند. شاید پاسخی درخور دهد؛ ولی پاسخ کارگردان منتهی به انضمام او به اثر می‌شود و اثر باید مستقل رفتار کند.

فیلم میرکریمی در آغاز تعداد کثیری دختر در یک کافه را نشان می‌دهد. هر یک قرار است نماینده نوعی تفکر از نسل جوانی باشد که نگارنده نیز برآمده از آن است. میرکریمی دوربینش را به گونه‌ای در تصویر می‌چرخاند که حس و حالی مستندگونه به اثر دهد. اینکه مخاطب و شاید خود او کنکاشی در جهان‌بینی نسلی داشته باشد که میان بودن و نبودن در تردید است. تحرک دوربین تردید را القا می‌کند؛ اما آیا این دوربین کنجکاو چیزی در مایه‌های دوربین ژیگا ورتوف است؟ جواب خیر است. همه چیز با حذف تصویر ستاره – که قرار است قهرمان فیلم باشد – به هم می‌ریزد. پس مقدمه چندان مستندگو نیست. دوربین از میان چندین قصه پشت میز کافه، یکی را برمی‌گزیند و البته از ابتدا آن را هم برجسته می‌کند؛ ولی چند نفر آن را درک می‌کنند؟

فیلم با یک لوگو در عنوان‌بندی آغاز می‌شود و برای نگارنده این همه مقدمه معطوف به همین لوگوست. لوگو دلالت مستقیمی بر واژه «دختر» دارد. این با آن همه دختری که در کافه نشان داده شده، نوعی تطابق ایجاد می‌کند؛ اما اکثریت شیطنت طراح را نمی‌بیند. جایی که حروف «دال» و «ر» گشوده هستند. گویی این دختر، چندان هم دختر نیست. حال یک لوگو مستقل از اثر می‌تواند خوانش شود و با اثر ذهن را درگیر با تطبیق می‌کند.

نکته این است همه این جزییات در راستای چیز دیگری است. چیزی که به هیچ عنوان دختر نیست. همه فیلم درباره پدر است. هیچ کس به اندازه پدر شخصیت‌پردازی نمی‌شود. سفر شبه‌اودیسه‌ای فیلم متعلق به پدر است. تحول از آن پدر است. همه چیز با پدر ختم می‌شود. ما مدام داستان پدر را می‌بینیم. اوست که نمی‌داند بر دخترش چه می‌گذرد و در انتهاست که از خواسته‌های قلبیش باخبر می‌شود. اوست که در انتها عروج می‌کند تا دختر و خواهرش را از گرما سهمی باشد. پس تمام آن ریزه‌کاری‌ها به نظر کمی سرکاری می‌آید. یعنی چیزی است برای گم کردن تمرکز مخاطب از مرکز ماجرا. برای همین است که همه درباره دختر حرف می‌زند؛ در حالی که دختر درباره پدر حرف می‌زند. دیالوگ نهایی دختر و عمه ختم کلام است: «بابا گناه داره.»

رضا میرکریمی با شکستن لوگوی دختر، دختر بودن اثر را از آن می‌گیرد؛ همان طور که با شکستن یک عینک قبح رفتاری دختر را می‌شکند. قبح به دست پدر می‌شکند. همان طور که طرد فرزانه توسط پدر صورت گرفته؛ پس بازگشتها نیز از آن اوست، همان طور که فیلم از آن اوست. همه چیز در همان لوگوست، در آن همان «دال» و «ر» که حروف مشترک میان «دختر» و «پدر» است؛ ولی حیف که دختر او را بابا صدا می‌زند.

انتهای پیام/

 

[ad_2]

لینک منبع

ثبت شرکت سئو سایت

به این نوشته امتیاز بدهید!

سید وحید احدی نژاد .روابط عمومی هیات خدام الرضا کانونهای خدمت رضوی -خبرنگار حوزه دولت ومجلس

  • ×

    با ما در ارتباط باشید