» فرهنگی، هنری » سینما و تئاتر » آداب زیارت امام خمینی در حرم امام حسین(ع)/چرا امام پاریس را انتخاب کرد
سینما و تئاتر

آداب زیارت امام خمینی در حرم امام حسین(ع)/چرا امام پاریس را انتخاب کرد

۹ بهمن ۹۵ 0۰7

[ad_1]

خبرگزاری فارس ـ گروه تاریخ: راوی خاطرات ناشنیده‌ای که خواهید خواند، از یاران دیرین و بی‌ادعای امام و انقلاب اسلامی است. او از دوران نوجوانی دل در گرو دعوت امام نهاد و در وفای به این پیمان، دشواری‌های فراوانی را پذیرا شد. از مهاجرت از وطن گرفته تا تحمل شکنجه‌های سازمان‌های امنیتی ایران و حتی عربستان سعودی! او رد تلاش برای ابلاغ اولین پیام حج امام خمینی توسط پلیس عربستان سعودی دستگیر شد و در سخت‌ترین شرایط، دو سال را در زندان‌های این کشور سپری کرد.

 

آیت ‌الله ناصری پس از پیروزی انقلاب نیز در سمت‌های متعددی به خدمت پرداخت و هم اینک نماینده ولی فقیه و امام جمعه شهر یزد و منشاء خدماتی ارجمند در آن سامان است. او بر خلاف برخی از دوستان سابق خود و مدعیان فصلی خط امام، ادامه راه آن حضرت را در تولّی به مسیر ولی فقیه زمان می بیند و در این طریق، ثبات قدمی مثال‌زدنی دارد.با امتنان از این بزرگوار که در این گفت وشنود پر نکته شرکت کردند.

 

 *خبر دستگیری امام  و تبعید ایشان را چگونه و در کجا شنیدید؟

من در روز ۱۳ آبان ۱۳۴۳ در حرم حضرت معصومه(س) بودم که دیدم مأمورین رژیم درهای حرم را بسته‌اند و نمی‌گذارند کسی از حرم خارج شود. نماز صبح را خواندم و به هر زحمتی بود راهی به بیرون پیدا کردم و به حجره‌ام در مدرسه دارالشفا رفتم. در آنجا شنیدم حکومت نظامی اعلام شده و امام را مجدداً دستگیر کرده‌اند. ماه جمادی‌الثانی بود. علت دستگیری امام سخنرانی بر ضد تصویب کاپیتولاسیون در مجلس بود. ساواک اعلامیه داد که امام را به ترکیه تبعید کرده‌اند.

واکنش حوزه به تبعید امام چه بود؟

طلبه‌ها در قم تظاهرات کردند، چون همه بیم آن را داشتند که امام در ترکیه اذیت شوند. به دنبال این تظاهرات، دولت ترکیه تا حد زیادی حساب کارش را فهمید. پس از مدت کوتاهی حاج‌آقا مصطفی خمینی نیز دستگیر و زندانی و سپس به ترکیه تبعید شد. رژیم شاه در اثر گسترش روز افزون اعتراضات، به‌ناچار اجازه داد نمایندگان آیت‌الله خوانساری و بعضی از علما در ترکیه با امام ملاقات کنند و خبر سلامتی ایشان را به علما و طلاب معترض برسانند. با این اقدام رژیم اوضاع کمی آرام شد، ولی طلاب تظاهرات مختلفی برپا می‌کردند و خواستار لغو تبعید امام بودند.

*چه کسی واسط بین حوزه و مراجع با رژیم بود؟

  صدرالاشراف. او مقرری‌بگیر دربار بود و در ملاقات‌هائی که با مراجع قم داشت، گفته بود امام چه برگردد چه در تبعید بماند، مشکل به وجود می‌آید، به همین علت رژیم تصمیم گرفت ایشان را به نجف تبعید کند و امام در مهر ۱۳۴۴ همراه با حاج‌آقا مصطفی به نجف تبعید رفتند.

*به نظر شما چرا حکومت ایران، نجف را برای تبعید امام انتخاب کرد؟

 در نجف مراجع مهمی چون آیات عظام حکیم، شاهرودی و خوئی حضور داشتند و حوزه علمیه‌ نجف هم از قدمت، قدرت و استحکام خاصی برخوردار بودف مضافاً بر اینکه شاه در آنجا نفوذ داشت، به همین دلیل رژیم فکر ‌کرد اگر امام را به نجف بفرستد، ایشان از نظر علمی تحت‌الشعاع مراجع دیگر قرار می‌گیرند و دسترسی‌ مردم ایران به ایشان و بالعکس دسترسی ایشان به مردم هم  کمتر خواهد شد و به‌مرور زمان  فراموش خواهند شد

*چه شد که محاسبات رژیم شاه در تبعید امام به ترکیه و نجف، نتیجه عکس داد؟   

این مسئله به تفاوت‌های علمی و عملی امام با سیره رایج در نجف برمی گشت. در حوزه علمیه نجف، جلسات درس‌ همیشه یک ربع، بیست دقیقه تا سه ربع دیرتر از وقت مقرر تشکیل می‌شدند، مطالب تکراری بودند، شهریه طلاب کم بود و به برخی از  طلاب، از جمله افغانی‌ها‌ شهریه نمی‌دادند. امتحان هم گرفته نمی‌شد. ایشان در نظم و انضباط، کیفیت دروس و نحوه تدریس آنها، امور اخلاقی و مذهبی و مشکلات مادی طلاب تحول اساسی ایجاد شد.  

وقتی تدریس امام آغاز شد، ایشان دو‌ سه روز اول به علت تأخیر طلبه‌ها درس را دیر شروع کردند، بعد تذکر دادند که باید نظم رعایت شود‌ و آقایان اگر می‌خواهند واقعاً درس بخوانند، باید سر وقت بیایند. یک بار که ما پنج دقیقه دیر ‌رسیدیم، امام بالای منبر رفته بودند و ما خجالت ‌کشیدیم وارد شویم، چون ایشان تذکر می دادند که چرا بی‌نظمی کردید و دیر آمدید؟ امام بی‌انضباطی را تا این حد هم تحمل نمی‌کردند و لذا درس‌ امام سر ساعت برگزار می شد و برخی از تعطیلی‌ها هم لغو شدند و کارها نظم و انضباط گرفتند. بخش‌های زاید و تکراری دروس حذف شدند و اساتیدی چون شهید صدر به تبع امام شیوه خود را تغییر دادند.‌ یادم هست امام در طی یکی از جلسات، هنگامی که یکی از طلبه‌های نجفی اشکال کرده بود، فرموده بودند که من تا کی باید این حرف‌ها را از کله شما در بیاورم؟

*از توصیه‌های اخلاقی امام در مقام تدریس در نجف اشرف چه خاطراتی دارید؟

 امام بسیاری از حرف‌ها و توصیه‌های اخلاقی را در زمان‌های معینی و مثلاً در پایان هفته‌ها یا در آستانه تعطیلات بیان می‌فرمودند و بسیار بر این امر تأکید و تقید داشتند.   

ظاهراً امام میزان شهریه‌ها را هم بالا بردند. این موضوع چگونه صورت گرفت؟  

مراجع نجف، شهریه‌های محدودی از نیم تا دو دینار‌ می‌دادند. امام شهریه‌های طلاب را بالا بردند و از ۲ دینار شروع کردند و به ۴، ۱۵، ۶، ۱۰ و ۲۰ دینار هم رسیدند. آن روزها هر دینار برابر ۲۰ تومان بود. با این اقدام وضع مالی طلبه‌ها بهتر شد و علمای دیگر نیز مجبور شدند شهریه‌هایشان را بالا ببرند.

ما از میزان وجوهاتی که به دست امام می‌رسید، خبر نداشتیم. این وجوهات دست مرحوم آقاشیخ نصرالله خلخالی بود، ولی امام به همه طلاب، بدون در نظر گرفتن ملیتشان‌، یکسان شهریه می‌دادند و میزان آن بستگی به نمره امتحان داشت، در صورتی که در نجف امتحان گرفتن از دروس رسم نبود، ولی بعدها با این عمل امام رایج شد.

*شاگردان امام عمدتاً از چه طیف طلبه‌هائی تشکیل می‌شد؟

گروهی از شاگردان امام در نجف  قمی  و گروهی هم از قبل در نجف بودند. من و مرحوم شیخ غلامرضا سلطانی‌که در هواپیمای حامل شهید محلاتی بود و در اول اسفند سال ۱۳۶۴ با حمله صدامیان شهید شد‌، آقای محتشمی، حاج‌محسن زندیه، سید محمود دعائی، محمدحسن رحیمیان، سید حمید روحانی و…قمی بودیم‌، آقایان قدیری، خاتمی و رضوانی هم همین طور. کم‌کم طلاب دیگر نجف هم جذب درس امام شدند. ایشان درس بیع و مکاسب را آغاز کرده بودند. ما می‌خواستیم درس‌ها را ضبط کنیم، ولی پول نداشتیم تا ضبط‌صوتی بخریم و ایشان هم برای این امور پولی پرداخت نمی‌کردند، اما سرانجام به هر زحمتی بود این کار را انجام دادیم. شاگردان ایشان حدود ۵۰ نفر بودند. امام سعی می‌کردند تدریس و کارهایشان با مراجع دیگر برخوردی نداشته باشد، اما گاهی در پی بحث‌هایی که می‌کردند، ان ‌قلت‌هائی از جاهای مختلف شنیده می‌شد.

*درس ولایت فقیه امام از کی و چگونه آغاز شد و حاوی چه مطالبی بود؟

در بهمن ۱۳۴۸، ایشان درس ولایت فقیه را شروع کردند و گفتند که مفاد آن ضبط شود. ما مطالب را ضبط و از شب تا صبح آنها را پیاده و صبح پس از رؤیت امام‌ تکثیر می‌کردیم. این دروس دوازده جزوه شدند و بعدها اندکی هم تغییر و تحول پیدا کردند.

درس ولایت فقیه که‌ به عنوان بخشی از مکاسب شروع شد، یعنی در ادامه بحث مکاسب تدریس می‌شد، در نجف سر و صدایی به راه انداخت. این درس دو قسمت داشت و امام در مقدمه بحث‌های علمی، آن را مطرح می‌کردند. اولش درس طلبگی بود. امام روایات را می‌خواندند و بعد متناسب با موضوع، مثال‌هایی را مطرح و مضرات عدم حضور ولایت فقیه را عنوان می‌کردند. بعضی از افراد برای درک مطالب مشکل داشتند که آنها را به تأمل بیشتر وامی‌داشت. ما مطالب درس را چاپ و پخش می‌کردیم. محدوده پخش هم فقط حوزه نجف نبود، بلکه عراق و خارج از آن ‌از جمله تهران‌ را نیز در برمی‌گرفت.

*از موضع‌گیری امام خمینی در قبال مسائل سیاسی در نجف خاطراتی را بیان کنید.  

در دوران تبعید حضرت امام در نجف، وقایع مختلف سیاسی اتفاق افتادند که حضرت امام نسبت به آنها موضع‌گیری کردند. نکته جالب، موضع‌گیری صحیح ایشان نسبت به جریان‌های انحرافی است، آن هم در شهری که در بخش‌هائی از آن با ایشان مبارزه منفی می‌شد! حتی به نصب عکس ایشان در کفش‌داری حرم حضرت امیر(ع) و یا در مغازه‌ها اعتراض می‌شد. خاطرم هست تا حدی فشار ‌آوردند که مجبور شدند عکس‌ها را بردارند. یا هنگام تدریس ایشان در بیرون سر و صدا می‌کردند تا صحبت‌هایشان به گوش طلاب نرسد. گاهی نیز وقتی افراد وجوهاتی را برای امام می‌آوردند، با راهنمایی‌های مغرضانه مخالفان ایشان، وجوهات را به مرجعی غیر از امام می‌دادند و آن بنده خدا هم متوجه نمی‌شد که وجوهاتش به شخص و مصرف مورد نظر نرسیده است.

این مطالب را که خدمت حضرت امام عرض می‌کردیم ایشان با بزرگواری خاصی ما را از برخورد منع می‌کردند. البته آن بنده خدای نوعی از نظر شرعی بری‌الذمه نمی‌شد، بلکه می‌بایستی پول را پس می‌گرفت یا فکری می‌کرد. ما به او می‌گفتیم بیا اجازه‌ای بگیر یا کاری کن. در چنین شرایطی حضرت امام نسبت به وقایع عملکردهای صحیح و دوراندیشانه‌ای داشتند و متناسب با شرایط و حساسیت‌ها عمل می‌کردند.   

*برخورد امام با فعالیت‌های مجاهدین خلق در آن سال‌‌ها چگونه بود. امام اساساً چه دیدی به این سازمان داشتند؟

از وقایع مهم آن دوران، تشکیل سازمان مجاهدین خلق (منافقین) بود که افرادی در ایران از آنان حمایت می‌کردند و از حضرت امام نیز درخواست حمایت از آنان را داشتند. در اوایل فعالیت سازمان، من در تهران در جریان تشکل آنان بودم و برخی از مؤسسین آن را هم می‌شناختم. حتی در جلسات اولیه‌‌شان هم حضور داشتم، اما بعدها به قم و نجف رفتیم و از آنان دور شدیم.

آنها فعالیت‌هایی انجام می‌دادند و خیلی از آقایان هم به آنان کمک می‌کردند و اصرار هم داشتند که حضرت امام نیز چنین کنند. از حرکت‌های عجیب امام، واکنش ایشان در برابر درخواست حمایت از این سازمان بود. آنان با حرکت‌های اولیه‌شان توانستند افراد بسیاری را جذب کنند، اما امام جذب نشدند. در نظریه‌ امام، کشتن و ترور جایگاهی نداشت، مگر افرادی که صد در صد گناهشان ثابت شده باشد و از نظر شرعی مهدورالدم باشند. وقتی گاهی نشریات آنان را به امام می‌دادیم، ایشان پس از خواندن آن ناراحت می‌شدند از اینکه مثلاً نوشته بودند رفتیم دم کلانتری و فلان سرباز را زدیم و او در خون خودش می‌غلتید، امام از این مطالب خیلی ناراحت می‌شدند.

امام با مسئله مجاهدین از ابتدا با احتیاط برخورد و عواقب خطرناکی را برای آنان پیش‌بینی‌کردند، زیرا این افراد خود را در تئوری و عمل، مستقل و حتی عقل کل می‌دانستند! فهم و برداشت آنان از آیات و روایات من درآوردی بود و امام اینها را دریافته بودند و لذا توجهی نمی‌کردند. یکی از این افراد، به‌وسیله یکی از دوستان ما، به نجف آمد و کلی با امام بحث کرد. اینها از نهج‌البلاغه و دیگر کتاب‌ها برای توجیه عقایدشان استفاده می‌کردند و امام هم در برابر گفته‌های آنها چیزی نمی‌گفتند و بی‌اعتنایی میکردند. سرانجام او هم بدون نتیجه، رها کرد و رفت.

دوستی هم که این فرد را آورده بود از حضرت امام آزرده‌خاطر شد و حتی دو‌ سه روزی قهر کرد! ولی امام اعتنایی نکردند و در این جریان مقاومت کردند. حتی آقایان ربانی شیرازی و سعیدی هم خیلی به امام اصرار کردند که از سهم امام به این افراد کمک شود. آقای ربانی شیرازی خیلی اصرار کرد و آقای سعیدی نامه نوشت و برای اختصاص سهم امام به این موضوع اجازه خواست، ولی امام اجازه ندادند. هیچ‌کدام مثل امام، اینها را رد نمی‌کردند و جانب احتیاط را نمی‌گرفتند. البته علما و مبارزین در ایران چون در کانون فعالیت بودند، راهی جز آن نمی‌دیدند، ولی امام جنبه احتیاط را خیلی خوب رعایت می‌کردند و وقتی انحراف این افراد مشخص و علنی شد، دوستان به سجده افتادند که خدایا ما می‌خواستیم بر سر این سید (امام) چه بیاوریم و خدا او را حفظ کرد!

یک بار دیگر هم وقتی دو نفر از افراد سازمان هواپیماربایی کردند و به عراق آمدند، از امام خواسته شد که برای آزادی آنان از زندان عراق میانجی‌گری کنند. آن دو نفر بدون کمک امام‌ از زندان آزاد شدند و در ملاقات عمومی امام حضور یافتند.

 *تیمور بختیار هم از امام درخواست ملاقات کرد. از واکنش امام نسبت به این درخواست چه خاطره‌ای دارید؟  

تیمور بختیار رئیس سابق ساواک که بعدها با حکومت پهلوی از در مخالفت درآمد، می‌خواست خودش را انقلابی جا بزند و لذا تقاضای ملاقات با حضرت امام را کرد که رد شد. او می‌خواست از طریق آقاموسی اصفهانی بیاید که امام نپذیرفتند و راهش ندادند. البته روزی سرزده به مجلس روضه امام آمد و نشست و طبعاً مورد بی‌اعتنائی ایشان قرار گرفت.

*ماجرای زندانی شدن شما در عراق چه بود؟

در همان زمان ما با چند نفر از دوستان، برای تمدید گذرنامه به سفارت ایران در بغداد رفتیم. آنها تمدید نکردند و ما هم آنجا تحصن کردیم و درگیری پیش آمد، با سفیر و کاردار درگیر شدیم، بزن و بکوب شد و ما را گرفتند و به زندان بغداد بردند. پس از دو‌ سه روز که در زندان وحشتناکی بودم، آقاموسی اصفهانی وساطت کرد و ما را آزاد کردند و به کاخ ریاست جمهوری عراق که تیمور بختیار در آنجا ساکن بود، بردند. ظهر پس از ناهار، بختیار صحبت کرد که می‌خواهیم اسلحه به دست بگیریم و جلو برویم. شما هم پرچم به دست بگیرید و پشت سر ما بیایید. ما هم که در آن موقعیت الزامی نداشتیم که رد یا قبول کنیم و پاسخی به اظهارات او ندادیم.

همان طور که اشاره کردم تیمور بختیار دو‌‌ ‌سه بار برای ملاقات امام به نجف آمد، ولی ایشان او را نپذیرفتند. رژیم می‌خواست از تیمور بختیار استفاده‌هایی بکند، ولی نشد و در نهایت خودشان او را از میان بردند.  

*موضع‌گیری‌های حضرت امام در رویدادهای جاری در ایران فرهنگی در دوران اقامت در نجف، چگونه بود؟  

از دیگر اموری که در آن دوره در ایران اتفاق افتاد، تصمیم‌گیری حضرت امام در مورد آنها مهم بود،                                                                                                                                                        بحث فعالیت‌های حسینیه ارشاد، کتاب «مسئله حجاب» شهید مطهری، سخنرانی‌های دکتر علی شریعتی و کتاب «شهید جاوید» بود.

در مورد حسینیه ارشاد، ما در نجف که بودیم با اخبار کانون‌های مختلفی در ایران مواجه شدیم. یکی حسینیه ارشاد و آقای دکتر شریعتی و یا کانون دیگری که آقای فخرالدین حجازی در آن فعالیت می‌کرد؛ یا شهید مطهری نیز برنامه‌هایی داشتند و جزو مؤسسین حسینیه ارشاد نیز بودند. پس از آن مسئله کتاب «شهید جاوید» هم مطرح شد. البته من حدس می‌زدم دولت و دار و دسته‌اش کارهایی می‌کردند تا اموری در جامعه مطرح شود و مردم به آن مشغول و از انقلاب منصرف شوند. آنها حاضر بودند که برای انصراف مردم و ایجاد اختلاف میان آنان هر کاری بکنند. مسئله شهید جاوید که مطرح شد، در جلسه‌ای در مدرسه آیت‌الله بروجردی نجف، آقایی شروع کرد به بد گفتن، آقایی دیگر از دوستان ما به حمایت از کتاب برخاست، با این همه امام موضع خاصی نگرفتند و هیچ‌وقت مسئله‌ای را ابراز نکردند. ما هم این امور را سئوال نمی‌کردیم تا ایشان ناچار نشوند پاسخ بدهند و در جامعه پخش شود و تأثیر منفی بگذارد.

*از ملاقات شهید مطهری و امام در نجف و مسائل مطروحه در آن چه اطلاعاتی دارید؟  

مرحوم شهید مطهری در دوره تبعید امام، یک سفر به نجف آمد. نامه‌هایی داشت که برای امام آورده بود و با ایشان به‌طور مفصل راجع به دکتر شریعتی صحبت کرد. پس از آن مسئله کتاب «حجاب» ایشان مطرح شد. امام این کتاب را مطالعه و آن را تأیید کردند. این موضوع تنها موردی بود که امام در باره آن صریح و روشن نظر دادند. موضوع کتاب علمی و در عین حال مهم بود و امام هم در باره آن اظهارنظر کردند. در مورد فعالیت‌های دکتر شریعتی پاسخ خاصی ندادند و هیچ‌ اظهارنظر صریحی نکردند.

 اما آن چیزی که فصل‌الخطاب این ماجرا و ماجراهای مشابه شد و امام واقعاً زود به داد انقلاب رسیدند و دوستان را متوجه کردند آن سخنرانی ۱۴ شعبان سال ۵۶ بود که این‌طور شروع شد: «بعضی‌ها نسبت به اسلام افراط و تفریط دارند. بعضی‌ها به عنوان صوفیه و درویش‌بازی معنویات اسلام را گرفتند و همه‌اش از این طریق پیش می‌روند و سیاسیات و اقتصادیات و اجتماعیات اسلام را اصلاً نگرفتند. اینها پیش نمی‌روند، بلکه به انحراف کشیده می‌شوند. بعضی‌ها هم دیدشان را نسبت به اسلام، مادی کرده‌اند و تعبیر آیات را در مسائل مادی خلاصه کردند. اینها هم راه انحراف را می‌روند و اشتباه است، باید حد وسط را گرفت. من نصیحت می‌کنم که به این اختلافات دامن نزنید». من این نوار را دارم و فکر می‌کنم حتی در آن مسئله حضور علامه مجلسی در دربار صفوی را هم مطرح کردند که اگر علامه در دربار حضور داشت برای این بود که می‌خواست دربار را اصلاح کند.

ما فوراً این نوار را به ایران و تهران فرستادیم که مسئله شریعتی در آن اوج گرفته بود. پس از این اقدام، فضا تا حدی آرام گرفت. البته ما اطلاع داشتیم که در اوج اختلافات، کم‌کم شریعتی به فکر تجدید نظر افتاد و کم و بیش برخی از گفته‌هایش را اصلاح کرد و حتی خارج که رفته بود بعضی از کتاب‌هایش را بازخوانی کرده بود و در وصیت‌نامه‌اش هم به آقای حکیمی اجازه داده بود به مطالب کتاب‌هایش رسیدگی کند و بالاخره تغییرات در اندیشه‌های او نیز پیدا شده بود.

*بنا به خاطرات آقای دعایی، امام در نجف کتاب‌های شریعتی را مطالعه می‌کردند و نسبت به آن رویکرد تأئیدآمیز داشتند. از طرف دیگر آقای سید حمید روحانی می‌گوید روایت آقای دعایی صحیح نیست و امام به اندیشه‌ها و کارکرد شریعتی خوش‌بین نبودند. دریافت شما از دیدگاه امام در این باره چیست؟

ما هر کتابی را که منتشر می‌شد می‌دادیم به امام و ایشان هم می‌خواندند، به‌ویژه کتاب‌های مربوط به رویدادهای فرهنگی و سیاسی ایران که تازه منتشر شده بودند. معمولاً امام کتابی را مطلقاً طرد نمی‌کردند، بلکه حساس بودند و آنها را با دقت مطالعه می‌کردند. از سخنرانی‌ ۱۴ شعبان ایشان، من یادم هست که ایشان با همه بحث‌ها موافق نبودند. حتی در مورد مسئله فوت شریعتی، من نامه امام به دکتر یزدی در این مورد را داشتم و پس از سال‌ها آن را به آقای انصاری دادم. امام به‌طور عادی پاسخ‌ نامه تسلیت افراد مختلف ‌در مورد درگذشت شریعتی‌ را دادند. آقای یزدی گفته بود: «این‌طوری نباشد.» امام پاسخ داده بودند: «پس من جواب تسلیت شما را می‌دهم».

*احساس اطرافیان امام نسبت به فعالیت حسینیه ارشاد چه بود؟

در آغاز، چون بحبوحه نهضت بود هر اجتماعی که راجع به امام و مسائل انقلاب بود، پذیرش داشت. دکتر شریعتی هم مثل بقیه طبعاً مورد پذیرش بود، ولی وقتی دکتر مطالبی راجع به علما و بزرگان مطرح کرد، یک‌دفعه جو عوض شد البته بعضی از دوستان مثل آقای دعایی ارادتی نسبت به او داشتند و بعد هم آن را حفظ کردند.

*از منش و سلوک امام در نجف، به‌ویژه آنچه که به معرفی مکانت علمی و مبارزاتی ایشان مربوط می‌شد، نکاتی را برشمارید.

حضرت امام هیچ‌گاه دنبال خودنمایی و شخصیت‌تراشی نبودند. نمونه‌اش را هم در قم و هم در نجف دیده‌ام. در قم قبل از اینکه انقلاب شروع شود، همه می‌دانند که امام وقتی از درس برمی‌گشتند و می‌خواستند به منزل بروند اگر یکی از آقایان سئوالی داشت پاسخ می‌گفتند و پس از آن می‌فرمودند: «اگر سئوالی ندارید بفرمایید»، یعنی می‌خواهم تنها بروم. اجازه نمی‌دادند کسی پشت سرشان حرکت کند که مبادا یک وقت احساس غروری به ایشان دست بدهد، اما وقتی که نهضت شروع شد و ایشان نماد نهضت شدند، هنگامی‌که از درس مسجد اعظم بیرون می‌آمدند و وارد صحن مسجد اعظم می‌شدند، شاید حدود ۲۰۰ طلبه اطراف ایشان را احاطه و آرام پشت سر ایشان حرکت می‌کردند. در این صحنه حضرت امام برای اینکه عظمت انقلاب را نشان بدهند، از ویژگی قبلی خود دست کشیدند و نسبت به همراهی طلاب، هیچ حرفی نزدند.  

گاهی که به کربلا‌ می‌رفتیم، ایرانی‌ها می‌آمدند که پشت سر ایشان نماز بخوانند. به‌خصوص در کربلا این صحنه را خوب به یاد دارم، ایشان از بالای پله‌های پشت‌بام می‌آمدند پایین و وقتی می‌خواستند از حیاط بروند بیرون، به آقای فرقانی می‌گفتند مردم را که در حیاط خانه منتظر همراهی کردن ایشان بودند‌‌، نگه دارد تا ایشان تنها بروند. آقای فرقانی هم دست‌هایش را این طرف و آن طرف در می‌گذاشت و می‌ایستاد تا امام بروند، بعد در را رها می‌کرد و خودش می‌رفت.

حضرت امام گاهی به دیدار علما می‌رفت، البته تنها. من حدسم این است که شاید می‌خواستند کمکی به آقایان بکنند و نمی‌خواستند کسی این را بفهمد. یک روز من و آقایان فرقانی و قدیری داشتیم همراه امام می‌رفتیم. علامه امینی بیمار و در منزل بستری بودند. امام به منزل ایشان رسیدند و در زدند. در که باز شد، امام پرسیدند: «آقا تشریف دارند؟» و به‌محض شنیدن جواب مثبت، رفتند داخل و قبل از اینکه آقای فرقانی ‌و به تبع ایشان، ما‌ بتوانیم برویم داخل، امام در را فوراً بستند و ما ماندیم بیرون! البته من حدسم این است که شاید امام می‌خواستند مطلبی را عنوان کنند و یا کمکی کنند و نمی‌خواستند کسی بفهمد، زیرا ایشان مجموع جهات اخلاقی را همیشه مراعات می‌کردند.

*برنامه عبادات و زیارات ایشان چگونه بود؟

امام در امور عبادی و زیارتی  نظم و برنامه‌ریزی دقیقی داشتند و هیچ‌وقت وقفه‌ای در آن حاصل نمی‌شد. حرم رفتنشان سر ساعت بود، قرآن خواندنشان ‌روزی ۱۰ جزء‌ و درست سر ساعت معین (صبح و ظهر و عصر). مرحوم حاج‌آقا مصطفی تعریف می‌کرد که امام چند جور قرآن را قرائت می‌کند، برخی اوقات، حتی من‌ حق نداریم جلو برویم، زیرا امام در حالت خاصی است. در واقع با کلمات خدا عشق می‌کرد. یعنی وقتی قرآن را باز می‌کرد انگار در محضر خداست، انگار که خدا دارد با ایشان حرف می‌زند، یعنی متوجه هیچ چیز دیگری نمی‌شدند!

*از این حالت امام خاطره شخصی هم دارید؟

 بله، این طرز قرآن خواندن برای ایشان اهمیت به‌سزایی داشت. من در پاریس یادم هست، در هتلی که بودیم، ایشان عبا را کنار گذاشتند و پس از اقامه دو رکعت نماز، قرآن را باز و شروع به خواندن کردند. ساعت قرآن خواندنشان مشخص بود. وقتی می‌گویند: «المؤمن کیس، مؤمن [زیرک] و عاقل است»، منظور مؤمنی است که همیشه از وقتش خوب استفاده و از فرصت‌ها بهره‌برداری صحیح می‌کند. من می‌توانم قسم بخورم ایشان طی ۱۳ سالی که در نجف بودند، بیش از کسانی که ۵۰ سال در این شهر بودند، بهره بردند، چون بیشتر از همه آنها به حرم می‌رفتند. ایشان هر شب به حرم می‌رفتند، در حالی که بعضی از آقایان می‌گفتند مگر ما اینجا برای حرم رفتن آمده‌ایم؟ ما برای تحصیل آمدیم، ولی امام هر شب به حرم می‌رفتند و زیارت می‌کردند و دعا می‌خواندند. امام در زیارت، ادب عجیبی داشتند و خود من، هم در کربلا و هم در نجف دیدم که هیچ‌وقت امام از بالای سر امیرالمؤمنین(ع) رد نشدند. در کربلا حتی از پایین قبر امام حسین(ع) رد هم نشدند، چون پایین پای حضرت قبر شهداست و ایشان ‌برخلاف دیگران‌ این کار را انجام نمی‌دادند. ایشان از در وارد می‌شدند و مستقیم برای زیارت حضرت امام حسین(ع) می‌آمدند و پس از قرائت زیارتنامه پشت سر قبر شهدا می‌رفتند و زیارت و فاتحه می‌خواندند و همان مسیر را برمی‌گشتند. در نجف هم پس از ورود از در پایین پای امیرالمؤمنین(ع)، به سمت دست چپ می‌رفتند، جلوی روی حضرت زیارت می‌خواندند و می‌رفتند بالای سر حضرت و آنجا می‌نشستند و زیارت و دعا و نماز می‌خواندند و از همان راه باز می‌گشتند.

این ادب را من ندیدم کس دیگری رعایت کند. امام هر شب زیارت جامعه و دعای امین‌الله را می‌خواندند و در زیارت هیچ وقت خودنمایی نکردند که مثلاً خود را به حالتی بزنند. ندیدیم که ایشان حتی یک بار تسبیح به دست بگیرند. دهه محرم که می‌شد، امام روزها ‌ساعت ۸ تا ۹ صبح‌ هم حرم می‌رفتند. در حرم، بالای سر حضرت، زیارت عاشورا می‌خواندند، شب‌ها هم می‌رفتند. ماه رمضان را یادم نیست. فکر می‌کنم روزها می‌رفتند.

در ماه رمضان، ایشان به‌جای نیم‌ساعت، یک ساعت در بیرونی منزل می‌نشستند و علما می‌آمدند. در باره ماه رمضان من شنیده‌ام که ایشان در نماز شب‌های این ماه شریف، یک بار هم قرآن را دوره می‌کردند.

*راجع به مهاجرت حضرت امام از نجف از شما خاطرات بسیاری زیادی نقل شده است، اما نکته‌ای که قابل تأمل است رسیدن آقای ابراهیم یزدی به نجف در صبح روز هجرت است که آغاز در برنامه هجرت نبوده است. نحوه ارتباط و حضور ایشان چگونه بود و علاوه بر این چرا شما همراه حضرت امام از نجف به پاریس نرفتید؟

ما معمولاً با مرحوم حاج‌‌احمد آقا و دوستانمان طی یک هفته مذاکراتی داشتیم و نتیجه‌اش را خدمت حضرت امام اعلام می‌کردیم و ایشان هم موافقت می‌کردند. روزهای اول، بحث این بود که کجا برویم و چه کنیم؟ امام گفته بودند بررسی کنید. برخی از کشورهای اروپایی پیشنهاد شدند که نپسندیدیم. آن کشورها را شایسته و زیبنده اقامت امام نمی‌یافتیم. توجهمان به این بود که به یکی از کشورهای اسلامی برویم و در این میان برخی از دوستان الجزایر و برخی لیبی را پیشنهاد کردند. بررسی کردیم و متوجه شدیم که آنها دولت‌های ضعیف و آلت‌دستی هستند و به هر حال دولت‌های دیگر بر آنها تسلط دارند و هیچ ضریب اطمینان و امنیتی ندارد که ما ریسک کنیم. از طرفی در آنجا نه امامزاده‌ای هست و نه زیارتگاهی که مردم ایران به آن توجه داشته باشند.

سپس شرایط سوریه را بررسی کردیم که از لحاظ امکانات مخابراتی مورد نیاز ما از همه کشورهای اسلامی دیگر مناسب‌تر بود، ضمن اینکه مرقد حضرت زینب(س) نیز در آنجاست و ایرانیان فراوانی هستند و ما می‌توانستیم از طریق زائران ایرانی پیاممان را برسانیم. از سوی دیگر سوریه با عراق روابط بدی داشت و این هم امتیازی بود، ولی از طرفی فکر کردیم شاید عراق اجازه ندهد، زیرا مرز عراق و سوریه بسته بود. سرانجام برای اینکه مشکلات فوق حل شود و عراق هم نسبت به این موضوع حساس نشود، پیشنهاد شد از طریق کویت به سوریه برویم، وگرنه اصلاً کویت مقصد نبود. این تصمیم پسندیده شد و حضرت امام هم پذیرفتند. بعد بحث در مورد نحوه و وسیله مسافرت بود. بعضی هواپیما را پیشنهاد کردند که گفتیم هواپیما اطمینان ندارد و امکان دارد به آن شلیک کنند و بگویند کار تمام شد! پس هواپیما را کنار گذاشتیم؛ ولی گروهی از دوستان برای رعایت حال و کهولت حضرت امام بر سفر هوایی تأکید داشتند. سرانجام حاج‌احمد آقا هر دو پیشنهاد را خدمت حضرت امام نقل کرد و ایشان مسافرت زمینی را پذیرفتند.

یک راه زمینی مستقیم از نجف به بصره می‌رفت، از پشت نجف، راه نزدیک‌تری هم بود که اگرچه راهش یک کم خراب بود، اما خلوت بود. در راه سوم هم بایستی به بغداد و سپس به بصره می‌رفتیم و در حقیقت مسیر را دور می‌زدیم که طولانی بود.

مسئله ویزا گرفتن مطرح شد. آقای معززی را فرستادیم و ایشان ویزا گرفت. بنا بود ما سحرگاه حرکت کنیم و برویم حرم و ماشین‌ها که آماده شدند، حرکت کنیم تا در روز به مرز برسیم. قرار شد حتی به زن و فرزندانمان هم چیزی نگوییم و تقسیم کردیم چه کسی چه مقداری خوراکی یا فلاسک چای و آب و میوه بیاورد. به هیچ‌ کس هم نگفتیم و مخفیانه حرکت کردیم و رفتیم حرم. هنگام بازگشت از حرم بود که دیدیم آقای ابراهیم یزدی آنجاست!  ما شک کردیم. بعد ایشان همراه با ما تا مرز کویت آمد و جریانات بعدی پیش آمد و ما به بصره برگشتیم. شب را در بصره ماندیم و همان شب به من مأموریت دادند که به نجف برگردم و از اوضاع کسب اطلاع کنم که آیا کسی متوجه حرکت ما شده است یا خیر؟ صبح که به فرودگاه رسیدم، دیدم حضرت امام به من نگاه می‌کند. ایشان خیلی عاطفی بودند و به من گفتند: «من خیلی به فکر شما بودم و نگران شدم و الان خوشحالم که آمدید.»  

ساعت ۲ بعد از ظهر بلیط‌ها تهیه شدند. من به دو دلیل نتوانستم بروم، یکی اینکه مأموریت پخش اعلامیه در موسم حج به من واگذار شده بود و دیگر اینکه ویزایم درست نشد. من رفتم مکه و پس از انجام کارهایم به پاریس رفتم و با حضرت امام به تهران بازگشتم.

در فرودگاه نشسته بودیم که رادیو اخبار ساعت دو را گفت و اخبار ایران را اعلام کرد که حضرت امام به طرف کویت رفته است. دوستان تلفنی با ایران تماس گرفتند و کسب اطلاع کردیم که مردم به دنبال شنیدن خبر مهاجرت حضرت امام تظاهرات کرده‌اند و دولت هم با آنها مقابله کرده است. امام خیلی ناراحت شدند که برای مردم مشکل پیش آمده است. حالا واقعاً ما خودمان، هم نگران حال امام بودیم و هم نگران وضعیت نامشخص خودمان و مسیرمان. امام روی صندلی نشسته بودند و دیدم که عبا را رویشان کشیدند و خوابیدند. ایشان چند بار به ما گفتند: «من از مردم شرمنده‌ام، نمی‌دانم چگونه احساسات و خوبی‌های مردم را پاسخ بدهم.» خدا می‌داند من آنجا گریه‌ام گرفت که این مرد با این وضعیت نامشخص چقدر به فکر مردم و ناراحت است که مأموران دولت امروز با آنان مقابله کرده‌اند. ایشان واقعاً روحیه بالا و بزرگی داشتند. کارشان فقط برای خدا و خالصانه بود و هیچ توقعی هم نداشتند.    

صبح جمعه پرواز انجام شد و عصر پنج‌شنبه بود که امام می‌خواستند استراحت کنند. با همراهی ماشین‌های سازمان امنیت عراق‌ به بغداد آمدیم و در هتل دارالسلام واقع در شارع سعدون، مستقر شدیم. حضرت امام بلافاصله وضو گرفتند و عبایشان را پهن کردند و به اقامه نماز مشغول شدند. ما در این فکر بودیم که دستشویی و حوله اینجا چه‌جوری است، از نظر شرعی چه حکمی دارد که دیدیم امام وضو گرفتند، استحمام کردند و با همان حوله خود را خشک کردند و آمدند بیرون! سپس عبایشان را پهن کردند و به اقامه نماز ایستادند. قرآنشان نیز همراهشان بود.

غروب که شد امام تصمیم گرفتند به کاظمین بروند. ایشان ساکی داشتند که همیشه دست حاج‌احمد آقا بود و به هیچ ‌کس نمی‌سپردند. من هم می‌‌خواستم همراهشان بروم که امام با اشاره به ساک، آن را به من سپردند. من هم گفتم چشم و ماندم. پس از مدتی حوصله‌ام سر رفت. در اتاق را بستم و خوابم برد. بعد از مدتی، چشمم را که باز کردم دیدم حضرت امام و حاج‌احمد آقا روبروی من ایستاده‌اند! حضرت امام که دیده بودند من خوابیده‌ام، چیزی نگفته بودند و من با سر و صدای یکی از دوستان بلند شدم. آن شب دوستان رفتند که غذا بخورند، ولی غذای امام همان نان و ماستی بود که همراهشان بود.

در زیارت کاظمین، ابراهیم یزدی نیز همراه امام بود و تا پاریس نیز ایشان را همراهی کرد. حدس من این است که یکی از دوستان، محرمانه خبر مهاجرت امام را به ایشان داده بود. ما هشت نفر بودیم که از مهاجرت امام خبر داشتیم؛ من و آقایان دعایی، املایی، فردوسی‌پور، حاج‌احمد آقا و حضرت امام. آقای رضوانی هم بعداً مطلع شدند.

در تصمیم‌گیری‌ها، ما هفت هشت نفر بودیم و هنگام حرکت هم پنج نفر بودیم، ولی آنها ارتباطی با یزدی نداشتند. فقط آقای دعایی و حاج‌احمد آقا با ایشان ارتباط داشتند. ما سعی کردیم تماسی نداشته باشیم. شاید یکی از آقایان تشخیص داده بود که حضور یک نفر زبان‌دان لازم است.

*چه شد که پاریس را انتخاب کردید؟

البته بایستی عرض کنم که در ابتدا قرار نبود به پاریس برویم و وقتی که کویت مرزش را به روی ما بست، در فرودگاه این تصمیم را گرفتیم. علت انتخاب پاریس هم این بود که در ابتدا به ویزای ورودی احتیاج نداشت، در صورتی که هر کدام از کشورهای اروپایی و امریکایی که انتخاب می‌شدند، بایستی در همان بغداد ویزایش را می‌گرفتیم و مشکل نوبت و تهیه ویزا را داشت. کویت که ما ویزایش را داشتیم، راهمان نداد!  فرانسه این حُسن را داشت که هنگام ورود احتیاج به ویزا نداشت و می‌شد تا ۱۰ روز بدون ویزا اقامت کرد و کسی جلوی ما را نمی‌گرفت، در نتیجه ما ۱۰ روز وقت داشتیم تا بدون دغدغه ویزای اقامت سه ماهه فرانسه یا کشورهای دیگر را بگیریم. امتیاز دیگر فرانسه، ریاست جمهوری ژیسکاردستن بود که این کشور را آزادتر و با انقلاب هماهنگ‌تر کرده بود. امتیاز دیگر که شاید خداوند مقدر کرده بود این بود که حدود چند ماه قبل خبرنگار مجله لوموند آمده بود نجف و با حضرت امام مصاحبه کرده بود. این مصاحبه که منتشر شد، خیلی صدا کرد. در حقیقت با این مصاحبه حضرت امام به چهره شناخته‌شده‌ای تبدیل شده بودند. حتی بعضی از احزاب کمونیست فرانسه‌ به ما تلفن می‌کردند و می‌گفتند ما نمی‌دانستیم حضرت امام چنین نقشه‌هایی دارد که این‌قدر والا و عالی است. این مصاحبه خیلی گل کرده بود. مجموعه شرایط این‌چنین آماده شده بود و به همین علت فرانسه انتخاب شد.

حتی بعضی از احزاب کمونیست فرانسه‌ به ما تلفن می‌کردند و می‌گفتند ما نمی‌دانستیم حضرت امام چنین نقشه‌هایی دارد که این‌قدر والا و عالی است. این مصاحبه خیلی گل کرده بود. مجموعه شرایط این‌چنین آماده شده بود و به همین علت فرانسه انتخاب شد.

 

*در پاریس چه تمهیداتی اندیشیده شد و چه کسانی و در چه بخش‌هائی فعالیت می‌کردند؟

حاج‌احمد آقا در تماس تلفنی با دوستان نظر حضرت امام را در مورد محل سکونتشان در پاریس مطرح کرد که ما نمی‌خواهیم جای خصوصی و شخصی برویم. خانه‌ای تهیه و اجاره شود که مال هیچ‌کس نباشد. در ابتدا خانه آقای صداقی انتخاب شد. من هنوز به پاریس نرفته بودم‌. بعد امام به نوفل لوشاتو رفتند و من در آنجا به ایشان ملحق شدم.

از رویدادها و فعل و انفعالاتی که در دوران اقامت حضرت امام در نوفل لوشاتو در جریان بود، چه خاطراتی دارید؟  

در فرانسه همان توطئه سابق برای ایجاد انحراف در مسیر انقلاب تکرار شد. در پاریس خیلی‌ها آمدند و با امام بحث کردند. آنان می‌خواستند امام را متقاعد کنند که شاه این ‌طور و دولت آن‌ طور باشد. کریم سنجابی هم یک بار آمد. آن سید طباطبایی (سید جلال تهرانی) که رئیس شورای سلطنت بود، وقتی آمد، امام به او پیغام دادند که شرط ملاقات این است که شورای سلطنت را غیرقانونی اعلام و آن را محکوم کنی. او خودش از شورای سلطنت استعفا کرد و آن را غیرقانونی خواند و محکوم کرد. خبرنگاران رسانه‌های گروهی نیز این خبر را در دنیا منتشر کردند. در گزارش تلویزیونی هم دیدیم که آمد و امام او را پذیرفتند و کنار امام نشست. وقتی قصد بلند شدن داشت، چون سنگین‌وزن بود، امام گفتند که کمکش کنید.

ما در مخابرات پاریس هم فعالیت داشتیم و اخبار را به امام می‌رساندیم. یک زمانی اعلام شد که شاپور بختیار، آخرین نخست‌وزیر حکومت پهلوی می‌خواهد برای ملاقات با امام به فرانسه بیاید. ترتیب این ملاقات را هم همین آقایان ملیون برایش جور کرده بودند. او قصد داشت از این سفر برای خودش بهره‌برداری کند و بگوید بله، امام مرا پذیرفتند و من تأیید شدم و در حقیقت خودش را تأیید کند و بعد بگوید امام یا در پاریس باشد یا به ایران برگردد و به کار خود مشغول باشد! این نقشه را در ایران با هماهنگی دوستانش کشیده و با برخی از آنان به صورت تلفنی هماهنگ کرده بود.

آخر شب بود که آقایان منتظری، خلخالی و فکر می‌کنم مطهری   بعضی از مسائل را از ایران به ما خبر دادند. ما نوار را ضبط کردیم و شب تحویل حضرت امام دادیم. ایشان ملاقات بختیار قبل از استعفایش از نخست‌وزیری و باطل دانستن رژیم پهلوی را رد کردند و فرمودند من با کسی ملاقات ندارم، اگر هم کسی بخواهد بیاید اینجا، بایستی در تهران استعفا و از مردم عذرخواهی کند و مردم هم بپذیرند. بدین ترتیب شایعه ملاقات امام و بختیار تکذیب شد.

*چه کسانی در تدارک این ملاقات بودند؟

طیف دکتر یزدی که شب‌ها می‌رفتند داخل هتلی و با هم جلسه می‌گذاشتند. دکتر یزدی بیشتر با مهندس بازرگان مباشر بود و احتمالاً نقشه این کار را هم آنها ریخته بودند.

*برای بالا رفتن ضریب امنیت پرواز انقلاب چه تمهیداتی اندیشیده شد؟ با توجه به اینکه جنابعالی هم در این پرواز حضور داشتید.

وقتی مسئله بازگشت مطرح شد، نخست نوع پرواز مشخص شد، ولی در انجام آن وقفه‌ای افتاد. صادق قطب‌زاده مسئول پرواز بود. وقتی پرواز مشخص شد، ابتدا گفتند گنجایش مسافر ۴۹۰ نفر است، بعد گفتند ۴۰۰ نفر. ۱۵۰ تا ۱۶۰ خبرنگار ثبت‌نام کرده بودند و همین تعداد هم دوستان ما بودند. در مرحله بعد، مسئولان پرواز اعلام کردند با توجه به اجازه ندادن فرودگاه مهرآباد برای فرود و در نتیجه بازگشت اجباری، هواپیما فقط گنجایش ۲۰۰ نفر را دارد که باز هم مخالفتی صورت نگرفت و طبیعتاً گروهی از دوستان از همراهی حضرت امام به ‌هنگام بازگشت به میهن باز ماندند و این باعث ناراحتی تعدادی از دوستان شد.

یک روز حاج مهدی عراقی که مسئول تهیه بلیط هواپیما بود با دست پر آمد که بلیط‌ها را تقسیم کند. حاج‌احمدآقا با مقداری پول وارد شد و گفت: «آقا می‌گویند من پول بلیط خودم و احمد را می‌دهم و کاری به کس دیگری ندارم.» تا این جمله تمام شد، همه متحیر ماندند و خبرنگارها به پچ‌پچ افتادند و همه به دنبال تهیه پول بلیط رفتند، زیرا قیمت بلیط حدود ۵۰۰ فرانک (حدود ‌هشت هزار تومان) بود و در آن موقعیت کسی چنین پولی را همراه نداشت. خبرنگارها انتظار داشتند مثل سفرهای مقامات‌ سیاسی دیگر ۵۰۰ نفر ، ‌به‌ویژه افراد خبرنگار‌ را مجانی ببرند و از این اقدام حضرت امام متحیر شدند. به هر صورت احمدآقا پول را داد و بلیط امام و خودش را از حاج‌مهدی عراقی گرفت و رفت. دیگران هم به‌سختی پول تهیه کردند و مهیای سفر شدند. تاریخ پرواز هواپیما مدام به تأخیر می‌‌افتاد.  

روز پرواز وارد هواپیمای ایرفرانس شدیم و حضرت امام هم نشستند، ولی پس از مدتی برای عبادت و استراحت به طبقه بالای هواپیما رفتند. نکته جالب برخورد امام با پذیرایی مهمانداران مسیحی بود. این مهمانداران وقتی لیوان‌های آب‌میوه را به مسافران تعارف می‌کردند، من و آقای فردوسی‌پور که کنار یکدیگر نشسته بودیم‌، نخوردیم، ولی وقتی به امام تعارف کردند، ایشان برداشتند و از آن آب‌میوه نوشیدند و این نکته جالبی برای ما بود.

ما حدوداً ۵۰ نفر بودیم. آقایان محتشمی و املایی چون در اواخر در پاریس نبودند، نتوانستند ما را همراهی کنند. به‌جز ما بقیه مسافران را خبرنگاران تشکیل می‌دادند.

*لحظه‌ای که هواپیمای امام در فرودگاه مهرآباد بر زمین نشست، لحظه تاریخی بسیار مهمی بود. از آن لحظه چه خاطره‌ای دارید؟

مسئله مهم در این پرواز، احترام امام خمینی به برادر ارشدشان آیت‌الله پسندیده بود. هنگامی‌که هواپیما در فرودگاه مهرآباد بر زمین نشست، آیت‌الله پسندیده برای استقبال از حضرت امام وارد هواپیما شدند و پس از سلام و احوال‌پرسی هنگام پیاده شدن از هواپیما، امام از ایشان سبقت نگرفتند، در نتیجه ابتدا آیت‌الله پسندیده از هواپیما پایین آمدند و مدتی بعد امام خمینی، ‌‌همان‌گونه که در فیلمبرداری هم مشخص است.‌  

برای رفتن امام به بهشت زهرا ماشین بنزی تهیه شده بود که متعلق به حاج‌آقا ناصری بود. امام وقتی می‌خواستند سوار این ماشین شوند، دستشان را روی ماشین گذاشتند و لحظاتی برای افسران نیروی هوایی‌ ‌که به احترام ایشان ماشین را احاطه کرده بودند‌،‌ سخنرانی کردند و فرمودند: «ما عزت شما را می‌خواهیم، ما می‌خواهیم شما نوکر مردم امریکا نباشید. می‌خواهیم شما عزیز باشید، اینها می‌خواهند شما ذلیل باشید.» من که همراه حاج‌احمد آقا بودم، دیدم بیشتر این افسرها ملتهب شده بودند و گریه‌شان گرفته بود. سپس امام داخل ماشین نشستند و رفتند و قرار شد در ماشین بلیزر ‌که آقای محسن رفیق‌دوست رانندگی‌اش را به عهده داشت‌، بنشینند. در این موقع آقایان فردوسی‌پور و خلخالی هم آمدند. آقای ابراهیم یزدی ‌به تحریک صباغیان که رئیس کمیته استقبال بود‌، در ماشین جای گرفت. ما اعتراض کردیم که آقای یزدی پایین بیاید به‌جز امام و حاج‌احمد آقا نباید کسی در آن ماشین بنشیند. کار کمی بالا گرفت تا اینکه حضرت امام اشاره کردند که یزدی پایین برود و او هم همین کار را کرد. حضرت امام همراه حاج‌احد آقا سوار شدند و من همراه آقایان خلخالی و فردوسی‌پور در ماشین دیگری به دنبال ایشان راهی شدیم.

*و سخن آخر؟

به عنوان حُسن ختام عرض کنم من طی چندین سال که خدمت حضرت امام بودم، نیت ایشان را الهی ارزیابی کردم و برای این گفته دو خاطره عرض می‌کنم:

یکی در ابتدای نهضت بود که گروهی از مبارزان که به علت پیروی از فرامین حضرت امام برایشان مشکلاتی ایجاد شده بود‌، خدمت امام رسیدند. صحبت از سختی‌ها شد و یکی از دوستان صحبت کرد که بعضی از آقایان به سبب پیروی از جنابعالی دچار مشکلاتی شده‌اند. حضرت امام بلافاصله فرمودند: «برای من کاری نکنید. اگر اقدامی می‌کنید برای خدا باشد.»

خاطره دیگر، هنگامی‌ بود که اینجانب پس از دو سال زندانی شدن ‌به جرم پخش اعلامیه‌های حضرت امام‌، خدمت ایشان رسیدم. سر و وضع نامناسبی داشتم و حضرت امام در نجف اقامت داشتند. یکی از دوستان، آقای سید اسدالله میبدی مرا در حرم حضرت امیر(ع) دید و شتابان خدمت امام در منزلشان رسیده بود که فلانی آزاد شده است. من که آمدم حاضران که مرا با آن سر و وضع نمی‌شناختند، از ورودم تعجب کردند. همه فکر می‌کردند که وضع زندگی من به‌سرعت خوب خواهد شد. پس از اینکه سر و وضعم را مرتب کردم، صبح روز بعد خدمت حضرت امام رسیدم. ایشان احوال‌پرسی کردند و پرسیدند که تعریف کن چه شد و چه کار کردی؟ من تا خواستم سختی‌های زندان و مشکلاتم را طرح کنم، دیدم ایشان ناراحت شدند. من سریعاً صرف‌نظر کردم و عرض کردم آقا چیزی نبود الحمدلله تمام شد.

 اما همین امام، برخلاف نظر مردم، مرا بر دیگر دوستان برتری نداد و وضعیت ما همچنان مثل سابق بود. حتی موقعی که قصد ازدواج داشتم، توسط آقای رضوانی مبلغ ۵۰۰ دینار برای دو ماه قرض گرفتم و آن را هم به‌موقع پس دادم. آنجا بود که فهمیدم این مرد الهی است، زیرا اگر مردی سیاسی بود، برای جلب آرا و تحبیب قلوب، دست رد بر سینه هواداران خود در سال ۱۳۴۱ نمی‌زد و آنان را به قیام الهی فرا نمی‌خواند و یا در نجف مرا به واسطه دو سال زندان، بیش از دیگران یاری می‌کرد و یا برای همه مشتاقانش در فرانسه بلیط تهیه بازگشت به تهران فراهم می‌کرد، اما ایشان چنین نکرد.

انتهای پیام/

  ‌

 

           

[ad_2]

لینک منبع

ثبت شرکت سئو سایت

به این نوشته امتیاز بدهید!

سید وحید احدی نژاد .روابط عمومی هیات خدام الرضا کانونهای خدمت رضوی -خبرنگار حوزه دولت ومجلس

  • ×

    با ما در ارتباط باشید