نمادی از سرگشتهگی روشنفکر ایرانی!
سید وحید احدی نژاد .روابط عمومی هیات خدام الرضا کانونهای خدمت رضوی -خبرنگار حوزه دولت ومجلس ۱۶ تیر ۹۷ 0۰17
[ad_1]
این نام برای آنان که مشتری مطبوعات در سالیان منتهی به انقلاب اسلامی بودند، آشنا و خاطره انگیز است. حاج سید جوادی در سالیان دهه ۴۰ و ۵۰ ، از نویسندگان کیهان، اطلاعات و مجله نگین بود.
مجموعه مقالات او بعدها در قالب کتاب، توسط دوستش شمس آل احمد در انتشارات رواق منتشر شد. ممنوعیت قلم و سانسور چندان او را گرفتار خویش نساخت، تا جایی که حتی پس از نگارش دو نامه انتقادی به محمدرضا پهلوی در سال ۵۵ نیز، ساواک به سراغ او نیامد. شاید شاه و دستگاه امنیتی او، بی میل نبودند که آزاد بودن چهرههایی چون حاج سید جوادی را اسباب کسب وجهه خویش قرار دهند و از آنان به عنوان سوپاپ اطمینان استفاده کنند.
او در سال ۵۵ نشریه «جنبش» را منتشر و در آستانه انقلاب، دفتر آن را به کانونی سیاسی مبدل ساخت. پس از پیروزی انقلاب و به هنگام وزن کشی نیروهای انقلابی، روشنفکران به شدت مقهور روحانیت گشتند و به حاشیه سیاست رفتند.
در این فرآیند حاج سید جوادی و جنبش او نیز، نسبتا بی رونق گشتند. همین امر موجب گشت که او از آغازین ماههای استقرار نظام جدید، به منتقد آن تبدیل شود و سرانجام در سال ۶۰ از ایران بگریزد.
او از آن پس تا پایان حیات، صرفا به نگارش مقاله در رسانه های اپوزیسیون می پرداخت و حتی از پارره ای از رویکردهای مذهبی و اعتقادی پیش از انقلاب خویش، نیز دست شست.(در مقالی که درپی می آید،در این باره به تفصیل گفته شده است).
با این همه در طول سالیان اقامت در پاریس، حاج سید جوادی هیچگاه نتوانست به سان سالیان منتهی به انقلاب خود، مورد اقبال مخاطب قرار گیرد و توجه به وی سیری نزولی یافت.
از منظر این قلم، جمع بندی سر نوشت پیش و پس از انقلابِ حاج سید جوادی، نمایانگر سرگشته گی روشنفکر ایرانی است که فراز و فرود سیاست، عقاید آنها را با خود میبرد و به مرور آنان را به موجوداتی بر ضد خویش مبدل میسازد.
این مساله در ادامه و با خوانش فرازهایی از نامه دوم حاج سید جوادی به شاه مخلوع در سال ۱۳۵۵، نمود بیشتری مییابد. امید آنکه تاریخ پژوهان و علاقمندان به تاریخ انقلاب را مفید افتد.
***
استخاره برای نگارش نامه به شاه!
دکتر علی اصغر حاج سید جوادی تباری روحانی داشت. در سالیان منتهی به انقلاب، عمدتا مقالات سیاسی و فرهنگی خود را با لعابی از استناد به قرآن و احادیث معصومین عرضه می داشت، تا جایی که در نامه دوم خویش به شاه، صریحا اظهار می دارد که پس از انجام«استخاره»به نگارش آن مبادرت ورزیده است.
او سال ها بعد طی مقاله ای در نشریه نگین(منتشره در خارج از کشور، با چرخشی عجیب از مواضع قبلی خویش مدعی شد که افراد مذهبی به دلیل اصرار بر عقاید خویش، نمی توانند نظرا و عملا پذیرای دموکراسی باشند، امری که جدال قلمی او با عبدالعلی بازرگان را در پی داشت.
پس از این اظهار نظر، جای این پرسش از حاج سیدجوادی و امثال او باقی ماند که وی برای جامعهای که دین در اعماق ذهن و ناخودآگاه وجود اکثریت آنان در جریان است،چه نسخه ای می پیچند؟ وی در سال ۵۵ و در پایان نامه به محمدرضا پهلوی،در باره مصصم شدن خود به نگارش آن نوشته طولانی می نویسد:
« در نگارش این نامه با قانون اساسی انقلاب اسلامی یعنی قرآن مشورت کردم و آیه ۱۲۰ از سوره توبه مرا به انجام وظیفهای که مسئولیت انسانیام در قبال ملت و تاریخ و مخصوصاً نسلهای آینده وطن عزیز به عهدهام نهاده است مصممتر کرد: مَا کَانَ لِأَهْلِ الْمَدِینَه وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ أَنْ یَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ لَا یَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ لَا یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لَا نَصَبٌ وَ لَا مَخْمَصَه فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لَا یَطَئُونَ مَوْطِئًا یَغِیظُ الْکُفَّارَ وَ لَا یَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلًا إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صَالِحٌ إِنَّ اللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ؛ مردم مدینه و بادیهنشینان اطراف نمیبایست از پیامبر خدا روی برگردانند و نه جان خویش از جان وی عزیزتر دارند، چنین است، زیرا در راه خدا تشنگی، رنج و گرسنگی به آنها نمیرسد و در جایی که کافران را به خشم آرد قدم نمینهند و به دشمنی دستاندازی نمیکنند مگر آنکه در مقابل برای ایشان عمل شایستهای نویسند که خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمیکند… گفتن حقیقت و بیان واقعیت یک واجب عینی است، نه کفایی. اگر انسانها حقیقت را نگویند دنیا و زندگی در سیاهی و تباهی فرو میرود. من به عنوان یک انسان و یک ایرانی با تمام نقایص و ضعفهایی که در خود سراغ دارم و به وجود آنها در خود معترفم در سنینی فراتر از ۵۰ که همچون گذشته نه هوس مال دارم و نه سودای جاه به لحظات و دقایقی میاندیشم که همه وجود زندگی فقط و فقط در بیان حقیقت و ضرورت جاودانه امر به معروف و نهی از منکر خلاصه میشود، در زمانهای که به قول بزرگترین مجاهد اسلام علی بن ابیطالب(ع): قدرتمندان دو پهلویشان از پرخوری باد کرده است و همواره میان آخور و سرگین سرگرم تنآساییاند. (از خطبه شقشقیه) و در سرزمینی که برای ۳۰ میلیون انسان زنده به صورت گورستان خاموش و برهوت و خشک در آمده است، چه وظیفهای بالاتر از افضلالجهاد برای انسان باقی میماند؟
آری بالاترین و با فضیلتترین جهاد به قول پیامبر اسلام کلام حق در برابر قدرت قاهر است. و من در این لحظهها که همه ذرات آن از کثرت خاموشی و سکوت لبریز از انتظار است، این حقیقت را بازگو میکنم که چه بسیار کسانی که در لحظههای جاودانه شهادت این انتظار را با ایثار جان خود بازگو کردند، زیرا به قول عارف بزرگ نجمالدین رازی: یکباره قحطسالی مردان و روز بازار نامردان پدید آمد. اگر امروز اظهار حق نکنی فردا چه عذر آری؟»
امر به معروف و نهی از منکر، وظیفه هر انسان آگاه و وطندوست
گرایشات دینی حاج سید جوادی در آن نامه، بازتابهای دیگری نیز دارد. از آن جمله است آنچه وی درباره اصل اساسی امر به معروف و نهی از منکر بیان می کند. او در نگاه خویش، منطق سکولار ندارد و گفته خویش را بر بنیاد این نگره مذهبی استوار می سازد:
«وظیفه هر انسان آگاه و وطندوست و صاحب فضیلت واقعی آن است که در مفهوم اصیل امر به معروف و نهی از منکر با استفاده از هر وسیله و طریقی که قانون، عرف و سنن فرهنگی و اجتماعی ملی و جهانی اجازه میدهد در باره مسائل اجتماعی جامعه خود آشکارا گفتوگو کند و نظرات انتقادی و اعتقادی خود را در باره روشهای اجرایی و تقنینی و قضایی نظام سیاسی کشور خود بیان کند. نظام سیاسی کشور مکلف و موظف است اینگونه فعالیتهای سالم فکری و اجتماعی خود و محافل آگاه و وطندوست را به عنوان ضرورت حیاتی و اساسی رشد و ارتقای فرهنگی جامعه بپذیرد و رژیم سیاسی باید این واقعیت را بپذیرد که نارضایتیهای خاموش و یا خشونتهای علنی و پنهان ناشی از این نارضایتیها معلول طبیعی موانعی است که دولتها از طریق قانون و یا از معبر غیر قانونی در مسیر اینگونه فعالیتهای خلاق و سالم اجتماعی به وجود میآورند. در اینجا از فرهنگ عمیق و انسانی مرد بزرگی نظیر آندره مالرو کمک میگیرم که در کتاب معروف خود به نام امید مینویسد: قدرت یک اندیشمند نه در تأیید و تصدیق اوست و نه در اعتراض و انکارش. نیروی یک متفکر در تفسیر و تحلیل اوست. یک روشنفکر چگونگی، ریشه و علت مسائل را تشریح میکند و سپس اگر ضروری باشد در مقام اعتراض برمیخیزد».
*رضاخان و کارگزاران مجیز گوی و مداهنه کار او
گذشته از گرایشات مذهبی نویسنده نامه، داوری های تاریخی وی نیز خواندنی است. گزارش وی از عوامل انحطاط حکومت پهلوی اول به پهلوی دوم، از فراز های شاخص نامه انتقادی اوست. او در اثبات منظر خویش، به سخن علی دشتی استناد کرده و درباره آن می نویسد:«برای رسیدن به نتیجهای صادقانه و اصیل نمیخواهم به اسناد تاریخی و درسهای عبرتانگیزی که از سرگذشتهای سلاطین و حکمرانان تاریخ و تحولات و حوادث مربوط به حکومتها در جلوی چشمان ما و در صفحات تواریخ همه ملل و نحل گشوده است مراجعه کنم، بلکه میخواهم بهطور مستقیم به نوشته یکی از مردان سیاسی دوران شاه فقید مراجعه کنم که به مناسبت پنجاهمین سال سلطنت خاندان پهلوی و در ستایش و تمجید از اعمال رضاشاه نوشته و چاپ شده بپردازم.
استنادم به نوشته آقای علی دشتی سناتور کنونی و روزنامهنویس و وکیل مجلس دوران شاه فقید است که خود یکی از شهود زنده افول سلطنت قاجار و تأسیس سلطنت رضاشاه و افزایش تدریجی قدرت اوست.
در این نوشته آقای دشتی با صراحت به علت اساسی حوادث شهریور ماه سال ۱۳۲۰ یعنی اشغال ایران توسط قوای بیگانه و کنار رفتن شاه فقید از سلطنت میپردازد. این نظری است که اکنون بار دیگر در این نامه آن را مینویسم تا ثابت شود عدول از ضوابط قانون اساسی و جایگزین کردن قدرت فردی بهجای قدرت ملی و تضعیف کامل قوه مقننه و قضائیه طبعاً همانطور که آقای دشتی شرح میدهد چه عواقبی دارد.
مردان وطندوست، دلسوز، با ایمان، شجاع و بیغرض را که با اعتقاد به نظام مشروطه و اصول قانون اساسی میتوانند در مقامهای عالی دولتی و کرسیهای پارلمانی به بسط عدالت اجتماعی و تقویت آزادیهای اساسی و گسترش رشد و بلوغ سیاسی جامعه خدمت کنند و ساحت نظام سیاسی کشور را از هر گونه فساد سیاسی و اقتصادی و دلبستگیهای اسارتبار استعماری برکنار دارند خانهنشین و خاموش و برکنار از مسئولیتهای خطیر ملی میکند و به عناصر فرصتطلب، بیاعتقاد و بیاعتنا به مصالح ملی و سازشکار میدان میدهد که مناصب و مقامات حساس مملکتی را اشغال کنند و چشم، گوش و دهان خود را به آسانی به روی واقعیات ملموس و مشهود اجتماعی و تباهیهای روزافزون اخلاقی و معنوی بربندند و در برابر مرکز قدرت گوش به فرمان و مطیع محض بایستند و کلیه روابط ضروری و حیاتی بین مردم و مقام سلطنت و مقام سلطنت با مسائل حیاتی جامعه را قطع کنند.اکنون به نوشته آقای دشتی در باره چیره شدن اینگونه رجال بیشخصیت و بیایمان بر دستگاه سلطنت و حکومت شاه فقید و عاقبتی که از این رهگذر بر سرنوشت شاه فقید رسید میپردازم:
آقای دشتی در کتاب خود به نام پنجاه و پنج در شماره پنجشنبه ۲۶ فروردین ماه سال ۱۳۵۵ در روزنامه کیهان زیر عنوان «دلایل حمله به ایران مینویسد: پس از حوادث شهریور سال ۱۳۲۰ و بعد از آنکه جنگ در جبهه شوروی با مقاومت روبرو شد و مخصوصاً پس از آنکه امریکا وارد جنگ شد، از زبان پارهای از اهل سیاست شنیده میشد که پس از اتحاد روس و انگلیس میبایست دولت ایران حساب کار خود را بکند و بیطرفی متمایل به متفقین را وجهه سیاست قرار دهد.
در آن تاریخ که حوادث شهریور روی دادند پیشبینی این اوضاع چندان آسان نبود و از این حیث نمیتوان ملاحظات موجهی را برخلاف سیاست شاه ایراد کرد، اما امر مسلم دیگری که نمیتوان نادیده گرفت و محققاً تأثیر بهسزایی در پیدایش حوادث داشت خالی شدن اطراف شاه از مردان یا مردمان صدیق، فهیم و دوراندیش بود.
متأسفانه از سال ۱۳۱۴ که قضایای خراسان اتفاق افتاد و مرحوم اسدی کشته شد و بهواسطه نسبت سببی مرحوم فروغی با وی شاه فروغی را کنار گذاشت، نخستوزیرانی که از آن تاریخ متصدی امر شدند صفات لازم و ضروری تعهد این مسئولیت خطیر را نداشتند، همه به صفات اطاعت مطلق موصوف بودند و نمیتوانستند رأی و نظری را ابراز کنند و از اوضاع بینالمللی دور بودند.
چند سال وزیر خارجه رضاشاه سردار انتصار بود که جز مجیزگویی و مداهنه کاری از او ساخته نبود. در همین تاریخ وزیر مختار ما در لندن مرد فقیر، بدبخت و مسکینی بود که جز خوردن و خوابیدن کاری از او برنمیآمد و کوچکترین اطلاعی از جریانهای سیاسی نداشت. کشور قائم به رجال دانا، با کفایت و صدیق است. نجار هر قدر هنرمند و ماهر باشد، بدون ابزار کار حتی از ساختن میزی عاجز است. جز شکوه الملک و سر پاس مختار مأمورین صدیق، مؤثر و سودمند کسی پیرامون شاه نبود،اما هیچیک از آن دو متصدی کارهای سیاسی نبودند».
شاه، مقام مسئول یا غیر مسئول؟
فراز دیگری از نامه تاریخی حاج سید جوادی به محمدرضا پهلوی،دست درازی او به قانون اساسی مشروطه را به رخ وی کشیده است. او تلویحا شاه را مسبب تمامی سیه روزی سیاسی، اجتماعی و امنیتی ایرانِ آن روز می داند و در تبیین آن می نویسد:
«مسئله مبرا بودن از مسئولیت برای این است که مقام سلطنت نباید هرگز به عنوان مظهر وحدت ملی در افکار عمومی و در قلوب مردم علت و موجب همه ضایعات و نارضایتیهای ناشی از فساد دستگاههای دولتی و اختناق پلیسی و ضعف قوای تقنینی و قضایی معرفی شود.
در حالی که دولت آقای هویدا از سالها قبل و در کلیه مسائل اساسی کشور و به هر مناسبتی و از زبان هر وزیر مسئولی خود را تابع دستورات و فرامین اعلیحضرت و همچون سربازی که پیرو و تابع بیچون و چرای فرماندهی خود یعنی مقام سلطنت است معرفی میکند، پافشاری بر این تابعیت که طبعاً با همه واقعیتهای موجود خود نمیتواند نافی و ناقض دستور صریح قانون اساسی مربوط به مبرا بودن پادشاه از مسئولیت و مسئول بودن دولت در برابر مجلسین باشد، خواه ناخواه اعلیحضرت را در برابر کلیه ضایعات ناشی از اعمال و افعال خلاف دولت که خود منبعث از بیاعتنایی به اصول قانون اساسی و روح و ذات انقلاب مشروطه است قرار میدهد، شاید اعلیحضرت اطلاع داشته و یا نداشته باشند، ولی به عنوان مثال میتوانیم مسئله شکنجه کسانی که از طرف مأمورین مافوق قانون سازمان امنیت توقیف میشوند و با چشمهای بسته و پاهای شکسته به زیرزمینهای مافوق قرون وسطایی!!! کمیته برده میشوند در مطبوعات خارجی و محافل اجتماعی جهان به جایی رسیده است که مجله محافظهکار اشپیگل هم به صدا در آمده است و سخن از کندن گوشت قربانیهای شکنجه، سوختن، کباب کردن و خوردن آن در شکنجهگاههای ایران از طرف موجوداتی میکند که به صورت مأمورین شکنجه در قالب ضحاکانی در آمدهاند که هر صبح بیماری روانی آنها باید با فریادهای ناله و ضجههای اسرای زندانی و بوی سوخته گوشت تن آنها و صدای شکسته شدن استخوانهای آنها درمان شود. اگر تمامی این واقعیات رفتار رژیم سیاسی ایران با مخالفین و بیگناهانی باشد که جز اختلاف عقیده جرم دیگری ندارند پس وای بر ما و سرنوشت رژیم سیاسی ایران و بر زخمها و جراحاتی که از این همه نامردمی و نامردی بر دامان آینده این ملت باقی خواهد ماند و اگر نیمی از واقعیتها و یا جزئی از واقعیت هم باشد باز مسئله به این پرسش ختم میشود که آیا اعلیحضرت از این جنایات در شکنجهگاههای ساواک خبر دارند یا نه؟ مسئول اعمال ساواک مسئول این توقیفها و بازجوییهای غیر قانونی و شکنجههای وحشتناک دادرسیها و محکومیتهای سراپا ظالمانه کیست؟ آیا دولت است؟ اگر دولت است پس چرا در مجلس نسبت به این همه جنایات از دولت سئوال و مؤاخذه نمیشود؟ چرا در برابر این همه قصهها، واقعیتها و داستانهایی که از زبان مردم ایران و از قلم مطبوعات خارجی در باره شکنجهها و شکنجهگاههای ساواک گفته و نوشته میشود، یک وکیل مجلس حتی یک بار از دولت سئوال نمیکند و توضیح نمیخواهد؟ چرا در روزنامهها یک کلمه از جنایات نوشته نمیشود و به خانوادهها، پدران، مادران و همسران اجازه نمیدهند در باره فرزندان و شوهران زندانی و شکنجه و مفقود و محکوم شده خود سئوالی کنند؟ آیا این به آن معنی نیست که مجلس در برابر مردم مسئولیتی ندارد و خود را منتخب مردم نمیداند، بلکه برگزیده دولت و ساواک میشناسد؟ اگر دولت و مجلس مسئول تحمیل این نوع نظام ظالمانه قضایی و سیستم ضد امنیت اجتماعی بر ملت ایران نیستند، پس مسئول واقعی یعنی کسی که بتواند نه از راه زور و فشار پلیسی بلکه از طریق گفت و شنود انسانی از این نظام در برابر بیاعتنایی کامل آن به قانون اساسی دفاع کند کیست؟ آیا طبق نظر منطق دولت این هم جزئی از دستورات و خط مشیهایی است که دولت از فرماندهی و مرکز اصلی تصمیمگیریهای سیاسی دریافت میکند و با اینکه دولت با تمام مسئولیت و اختیارات قانونی خود طبق قانون اساسی هرگز در مورد این اعمال و همه اعمالی که ضایعات و آفات آن نتیجهای جز ویرانی و ناامیدی مردم و ورشکستگی اقتصادی و انحطاط اخلاقی هموطنان ندارد، نه اختیاری دارد و نه اطلاعی؟!!»
انتهای پیام/
[ad_2]
لینک منبع