» اجتماعی » ارتباط سیاست و هنر| آیا سینما نمی‌تواند پروپاگاندا باشد؟
اجتماعی

ارتباط سیاست و هنر| آیا سینما نمی‌تواند پروپاگاندا باشد؟

۵ مرداد ۹۸ 0۰5

[ad_1]

  به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، هنر و نسبت آن با حاکمیت یک نسبت مهم و حساس است. برخی بر این باورند که هنر نمی‌تواند به عنوان پروپاگاندا باشد و عملا در خدمت حاکمیت و سیاست نیست بلکه امری مستقل است و باید نهایتا حاکمیت از آن حمایت مالی و معنوی داشته باشد و نباید در آن دخالت کند. باید گذاشت که هنرمندان خود به صورت مستقل و خودجوش وارد تولید و خلق آثار هنری شوند. اما دیدگاه دیگری وجود دارد که ضمن آنکه سیاست و حاکمیت هنر را ارج می‌نهد و برای آن احترام قائل است و در تمام شئون آن دخالت نمی‌کند، تفکر و عقاید و محتوای مطلوب خود را نیز از طریق هنرمند همفکر خود وارد عرصه هنری می‌کند و به خلق آثار دست می‌زند. در نهایت دیدگاه سومی وجود دارد که قصد دارد تا تمام هنر را به عنوان دستگاه تبلیغاتی خود اسیر و اجیر کند و در یک کلام هنر را در خدمت خود قرار دهد. شاید بتوان هنر دوران شوروی سابق را در این دسته قرار داد.

این فرضیه که هنر اگر در خدمت سیاست قرار بگیرد یا آثار ضعیف و غیر قابل تحسین ساخته خواهد شد و یا سیاست را دور می‌زند و در نقطه مقابل آن قرار می‌گیرد جای بررسی دارد. باید دید که در تاریخ سینمای جهان این مقوله واقعا صحت دارد یا خیر؟

در سال‌های میانی جنگ جهانی اول و دوم سینمای آمریکا در یک اقدام بسیار بزرگ با کمک پنتاگون (وزارت دفاع) به ساخت سری مجموعه‌های مهمی برای تبلیغ عقاید لیبرالیستی در قالب هنری جذاب پرداخت و حتی یکی از هنرمندان بزرگ خود را به نام «فرانک کاپرا» وارد صحنه سیاست و نظام کرد و از او شخص جدید با نام «سرهنگ فرانک کاپرا» ساخت که به تولید صددرصد پروپاگاندایی برای ایالت متحده آمریکا پرداخت.

سرهنگ فرانک کاپرا کیست؟

فرانک کاپْرا ، کارگردان سرشناس ایتالیایی-آمریکایی و در کنار فیلمسازانی مثل جان فورد و هاوارد هاکس، از مهم‌ترین فیلمسازان دوران طلایی سینمای هالیوود پیش از جنگ جهانی دوم بود. فرانک کاپرا سینماگری است که رویاهای زندگی آمریکایی را به بهترین شکل ممکن بر پرده نقره‌ای به تصویر کشید. وی بیشتر به خاطر کمدی‌های اجتماعی پراحساسش شهرت دارد؛ ولی در کارنامه ۴۰ ساله‌اش انواع فیلم‌ها را می‌توان یافت. پس از خلق تعداد زیادی از شاهکارهای تحسین‌برانگیز سینمای کلاسیک توسط وی در دهه ۳۰ و همچنین بردن سه اسکار کارگردانی برای فیلمهای «در یک شب اتفاق افتاد»، «آقای دیدز به شهر می‌رود» و «نمی‌توانی این را با خودت ببری»، او نیز همچون دیگر کارگردان‌های بزرگ سینمای آمریکا به جبهه‌های جنگ جهانی رفت تا فیلم‌های مستند از جنگ تهیه کند. از جمله این مستندها پیش‌درآمدی بر جنگ (۱۹۴۳) و مجموعه «کارهای ما چرا می‌جنگیم» است. در خلال همین آثار است که این کارگردان پروپاگانداساز آمریکایی که ماندگارترین آثار سینمایی جهان را ساخته است آثاری را با عنوان سرباز دست و پاچلفتی به صورت کارتون‌های سیاه و سفید ساخت که در آن آموزش سربازان برای رزم بهتر و آمادگی برای آموزش نظامی قوی‌تر بود. هدف دیگر از تولید مجموعه مستندات سیاسی و جنگی اقناع افکار عمومی آمریکا برای جذب پشتیبانی مردمی حین جنگ بود.

فرانک کاپرا کارگردان بیشتر قسمت های این مجموعه، که خود مجذوب و مبهوت پروپگاندای سینمایی آلمان نازی بود خود را در چالش با فیلم “پیروزی اراده ها”۱۹۳۵ Triumph of the Will ، ساخته «هنری رینفشتال» می‌دید و فیلم خود را پاسخی به آن می‌دانست. چالش جدی تری که این مجموعه به دنبال جواب به آن بود؛ متقاعد سازی ملتی که افکار “ضد دخالتگری” را دنبال می‌کردند به دخالت در جنگ و همپیمانی با شوروی بود. کاپرا و دیگر کارگردانان فیلم های پروپگاندای “محور متحدین” که طی یک دوره ۲۰ سال ساخته شده بودند را بررسی کردند و از محتوای آن به منظور بازتعریف و ترویج دلایل اتحاد مورد نظر خود استفاده کردند. کاپرا تفاوت ها را بخوبی بزرگ کرده بود و نشان داد که بین آمریکا و دشمنانش چه خواهد گذشت و چه بر سر ارزش های آمریکایی خواهد آمد اگر “ما” به جنگ نرویم.  این یک جنگ به نظر او بین متحدین و متفقین نبود، جنگی بین خیر و شر بود.

کاپرا با سه اسکار بهترین کارگردانی همراه با ویلیام وایلر و پس از جان فورد (با چهار اسکار کارگردانی) جزء رکوردداران است.

مطالب فوق ضمن آنکه بخشی کوچک از پروپاگانداری آمریکایی را در تاریخ نشان می‌دهد حامل ارزش‌های هنری است و توانسته در جشنواره‌های غربی مانند اسکار نامزد دریافت جوایز شود.اما این تنها کارگردان تاریخ آمریکا نیست که به ساخت آثار سینمایی برای ایدئولوژی این کشور در برهه حساس تاریخ آمریکا دست زده است.

خبرهایی که در جبهه جنگ است

در جبهه غرب خبری نیست ( All Quiet on the Western Front) فیلمی دیگر از محصول شرکت آمریکایی یونیورسال پیکچرز و به کارگردانی لوئیس مایلستون است که بر اساس رمانی به همین نام از «اریش ماریا رمارک» ساخته شده‌است.این فیلم که به وقایع جنگ جهانی اول می‌پردازد، در اسکار سال ۱۹۳۰ موفق به دریافت جایزه بهترین فیلم و بهترین کارگردانی شد. این اثر نیز مانند دیگر آثار سینمایی جزو سینمای پروپاگاندای غربی است که به دفاع از جنگ و عقاید سیاسی  پرداخته است. از این میان می‌توان به آثار دیگری که تازه برخی از آنان ساخته سال‌های اخیر سینما است اشاره کرد:

«نبرد» ساخته تیم ولان محصول ۱۹۳۴، «اسب جنگی» ساخته استیون اسپیلبرگ محصول ۲۰۱۱، «فرشته‌های جهنم» به کارگردانی هوارد هیوز محصول ۱۹۳۰، سیم خاردار به کارگردانی رولند وی. لی و موریتس استیلر محصول سال ۱۹۲۷، ۱۸۶۰  به کارگردانی آلساندرو بلازتی محصول سال ۱۹۳۴ و ده ها آثار دیگر 

 

کاپرا نشان داد که بین آمریکا و دشمنانش چه خواهد گذشت و چه بر سر ارزش های آمریکایی خواهد آمد اگر “ما” به جنگ نرویم

 

بعد از گذر از این دوران سینمای آمریکا با مساله مهم جنگ جهانی دوم روبرو می‌شویم. در این دوران نیز سینمای آمریکا نه تنها در همان دوران اقدام به ساخت آثار سینمایی با محوریت ارتش ایالت متحده آمریکا و دفاع از عقاید سیاسی کرد بلکه در سال‌های اخیر نیز بارها با یک پروپاگاندای قوی‌تر برای دفاع از ایدئولوژی آمریکایی دست به ساخت سریال‌ها و فیلم‌های سینمایی متعدد زد.

پرخرج‌ترین و از بهترین‌های سریال‌های آمریکایی کدام است؟

استیون اسپیلبرگ که از فیلم‌سازان مکتب نیویورکی بود بعد از مدتی رو به ساخت آثار سفارشی برای دستگاه سیاسی آمریکا آورد و دست به ساخت یک اثر سینمایی ویژه برای آمریکا با نام «نجات سرجوخه رایان» زد. این اثر سینمایی با بازی تام هنکس داستان نجات یکی از سربازان آمریکایی در جنگ جهانی دوم است. این فیلم در صنعت سینما و جلوه‌های ویژه یکی از تاریخی‌ترین آثار سینمایی است که توانست در بخش‌های گوناگون نامزد و برنده اسکار شود. صحنه‌های نبرد ساحل نورماندی به خوبی و براساس خاطرات سربازان آن ساخته شده و در نوع خود بی‌نظیر است.

این کارگردان بعدها باز برای ایالت متحده آمریکا پروپاگاندای دیگری ساخت اما اینبار در مدیوم تلویزیون و سریال با نام‌های «دسته برادران» و «اقیانوس آرام». حتی اگر قضاوت نگارنده این متن درباره ارزش‌گذاری هنری این دو سریال یکطرفه باشد نمی‌توان ارزش‌گذاری منتقدین و همینطور مخاطبین و بینندگان سایت IMDB را نادیده گرفت. این سریال جزو سریال‌های برتر مخاطبین سینما و تلویزیون در سرتاسر جهان و پرخرج‌ترین سریالی است که در تاریخ ساخته شده است.

پشت صحنه‌های این سریال که به صورت مستند تولید شده است نشان دهنده آن است که این کشور برای ترویج و دفاع از سیاست‌ها و تاریخ معاصر خود از تمام وجودش مایه گذاشته و در حقیقت این دو سریال‌ را جزو برنامه‌های اصلی خود قرار داده است. بعضی از تحلیل‌گران حتی می‌گویند که اسپیلبرگ برای تولید این دو اثر از برخی مستند‌های سینمایی جنگ ایران و عراق بهره گرفته است تا بتواند سیمای سربازان آمریکایی را موجه، نورانی و الهی نشان دهد.

از دیگر آثار مطرح سینمایی جنگ جهانی دوم «پل رودخانه کوای» است. این فیلم که داستانی در ارتباط با جنگ جهانی دوم دارد در سال ۱۹۵۷ بر پایه رمان «پلی بر روی رودخانه کوای» اثر پیر بول ساخته‌شده است. این فیلم برنده جایزه اسکار بهترین فیلم در سال ۱۹۵۷ شد. هنرپیشگان برجسته‌ای همچون ویلیام هولدن، الک گینس و جک هاوکینز در این فیلم بازی کرده‌اند.

 

بعضی از تحلیل‌گران حتی می‌گویند که اسپیلبرگ برای تولید این دو اثر از برخی مستند‌های سینمایی جنگ ایران و عراق بهره گرفته است تا بتواند سیمای سربازان آمریکایی را موجه، نورانی و الهی نشان دهد.

 

پل رودخانه کوای اثری داستانی است، اما در بخشی از آن، تصاویری از احداث راه‌آهن برمه در سال‌های ۱۹۴۲-۴۳ به‌کار گرفته شده‌است. در سال ۱۹۹۷ این فیلم به عنوان اثری فرهنگی، تاریخی، یا دارای اهمیت هنری شناخته شد و برای ثبت و نگهداری در دفتر فهرست فیلم ملی کتابخانه ملی کنگره آمریکا برگزیده شد.

In Harm’s Way با بازی کرک داگلاس و جان وین داستانی درباره مقابله ارتش آمریکا با ژاپنی‌ها در جنگ جهانی دوم دارد. فیلم The Dirty Dozen نیز با داستانی حماسی در پی قدرت‌نمایی ارتش آمریکا در انهدام ارتش آلمان است. سال ۱۹۴۴ ارتش آمریکا قصد دارد با رخنه در پشت خطوط دشمن یکی از ستاد فرماندهی آلمان را منهدم کند. اما هیچ کس حاضر به پذیرفتن این عملیات نیست. سرگرد ستاد که خود مردی خشن است مامور می شود ۱۲ نفر از کسانی که متهم به اعدام هستند را تعلیم دهد و همراه خود به این ماموریت ببرد. او به متهمان قول داده است که اگر زنده بمانند حکم اعدام آنها بخشیده می شود.

رویای آمریکایی در زمان جنگ!

جالب است بدانیم برخی از آثار سینمایی مربوطه فقط در فضای حماسی و جنگی نیست بلکه تلاش می‌کند تا زندگی و زیبایی‌های آن‌را در خلال جنگ به تصویر بکشد. طبیعتا هدف این آثار سینمایی روحیه بخشی به خانواده‌ها و سربازان جنگی و حس آمیدآفرینی است؛ رویای آمریکایی را زنده نگه داشته است و باعث شده تا تاریخ آن دوران فقط با جنگ و خونریزی در تاریخ و حافظه‌ها باقی نماند.

یکی از این آثار از اینجا تا ابدیت ( From Here to Eternity) فیلمی درام به کارگردانی فرد زینمان محصول سال ۱۹۵۳ است. این فیلم بر اساس رمانی به همین نام نوشتهٔ جیمز جونز تهیه شده‌است. در داستان این فیلم می‌خوانیم رابرت ای لی پرویت (مونتگومری کلیفت) به تازگی به گروهان جدیدی منتقل شده‌است. سرگروهان شنیده‌است که او مشت‌زن خوبی است. از او می‌خواهد تا به نمایندگی از گروهان خود در مسابقات مشت‌زنی ارتش شرکت کند. پرویت به‌علت خاطرهٔ تلخی که از آخرین مسابقهٔ خود دارد، حاضر به انجام این کار نمی‌شود. سرگروهان او را مجبور به کارهای پست می‌کند تا نظر او را عوض کند. پرویت در همین گیر و دار عاشق زنی می‌شود و اتفاقات دیگری برای او می‌افتد.

یا فیلم برنده اسکار «زندگی زیبا است» ساخته روبروتو بنینی محصول ایتالیا در سال ۱۹۹۷. زندگی زیبا است بدون شک یک پروپاگاندای بزرگ از یهودیت و صهیونیسم است. داستان این فیلم حول محور «گوییدو» مردی یهودی می‌گردد که در طی جریان عاشقانه‌ای با زنی مسیحی ازدواج می‌کند. در ابتدای داستان اشاراتی کوچک به یهودی ستیزی در دوران جنگ جهانی دوم می‌شود. با این حال، در نیمه دوم فیلم، بینندگان بیش از پیش با نگرانی‌ها و سختی‌های یهودیان آشنا می‌شوند. پس از چندی «گوییدو» و پسر جوانش به اردوگاه‌های کار اجباری مخصوص یهودیان (که در دوران جنگ به وجود آمدند) روانه می‌شوند. داستان به شیوه ای احساسی به چگونگی عشق پدر به فرزندش می‌پردازد و تلاش شایسته‌ ستایش او برای دور نگه داشتن پسرش از ناراحتی‌های روانی و جسمی دوران جنگ. این فیلم در حقیقت به نوعی تطهیر صهیونیسم است. رژیم کودک کشی که خود را در تاریخ همواره مظلوم و آواره نشان می‌دهد.

آخرین فیلمی که در اینجا به معرفی آن می‌پردازیم فیلم «بازی تقلید» ساخته انگلستان و به کارگردانی مورتن تیلدام در سال ۲۰۱۴ است. داستان این فیلم نیز از زوایه دیگری به جنگ پرداخته است. مساله مهم کمک دانشمندان و نخبگان علمی به جنگ و دافع از میهن. «بازی تقلید» زندگی تلخ ریاضی‌دان نامدار و پدر علم رایانه یعنی آلن تورینگ را در سه برهه تاریخی به تصویر می‌کشد. در طول جنگ جهانی دوم، در حالی که ارتش ویرانگر هیتلر یکی پس از دیگری در حال نابودی و فتح کشورهای اروپایی است و لندن زیر حملات سنگین نازی‌ها کمر خم کرده؛ گروهی از نخبه‌ها و ریاضی دانان از جمله آلن تورینگ از طرف دولت انگلیس استخدام می‌شوند تا کاری غیرممکن را انجام دهند: شکستن کدهای ماشین‌هایی موسوم به انیگما که نازی‌ها از طریق آن مکالمات سری با هم انجام می‌دهند اما کار چندان طبق روال پیش نمی‌رود و درگیری اعضای گروه با آلن که اصرار دارد با ساخت ماشینی مخصوص، انیگما را شکست بدهد پروژه را تا لب شکست هم پیش می‌برد ولی با وارد شدن دختر نابغه‌ای بنام “جوان” به گروه، تحقیقات به سمتی جدید پیش می‌رود. این فیلم در هشتاد و هفتمین دوره جوایز اسکار در هشت رشته نامزد شد که در نهایت موفق شد تنها جایزه اسکار بهترین فیلم‌نامه اقتباسی را برای گراهام مور به ارمغان بیاورد.

 

فیلم «زندگی زیبا است» در حقیقت به نوعی تطهیر صهیونیسم و اسرائیل است. رژیم کودک کشی که خود را در تاریخ همواره مظلوم و آواره نشان می‌دهد.

 

با این حساب و با بررسی دو دوره جنگ جهانی اول و دوم نگاهی کوتاه انداختیم به سینمای پروپاگاندای غرب و عملیات بزرگ نزدیک به یک قرن آن. عموم آثاری که نام برده شد جزو آثار برتر هنری و سینمایی است و در عموم جشنواره‌های دنیا اعم از اسکار و ونیز و کن برنده جوایز متعدد شده‌اند. پس می‌توان بدون شک گفت که اولا هنر در خدمت پروپاگاندا بوده است و دوم آنکه این آثار بی‌ارزش نیستند و دارای نصاب هنری بالا، جذابیت و ماندگاری‌اند به طوری که هنوز بعد از گذشت‌ سال‌ها این آثار دیده می‌شوند و احساسات را برمی‌انگیزند.

در قسمت‌های بعدی این سری به جنگ سرد و همینطور جنگ خاورمیانه و دیگر پروپاگانداهای جهان در سینما خواهیم پرداخت.

نویسنده: حمید صنیعی‌منش

انتهای پیام/

[ad_2]

لینک منبع

قالب وردپرس پوسته وردپرس پلاگین وردپرس وردپرس سئو وردپرس

به این نوشته امتیاز بدهید!

سید وحید احدی نژاد .روابط عمومی هیات خدام الرضا کانونهای خدمت رضوی -خبرنگار حوزه دولت ومجلس

  • ×

    با ما در ارتباط باشید