» فرهنگی، هنری » سینما و تئاتر » حالش در زندان به گونه‌ای بود که انگاردست و پایش را شکسته بودند!
سینما و تئاتر

حالش در زندان به گونه‌ای بود که انگاردست و پایش را شکسته بودند!

۵ دی ۹۵ 0۰6

[ad_1]

خبرگزاری فارس ـ گروه تاریخ: معمولاً نزدیکان یک فرد، بخصوص فرزندان که همواره در معرض تعالیم و شیوه‌ها و رفتارهای تربیتی والدین هستند، در شخصیت آنها به نکاتی توجه می‌کنند که دیگران از مشاهده و تحلیل آنها محرومند، لذا شنیدن ویژگی‌های اخلاقی شهید از زبان فرزند وی می‌تواند در شناخت سلوک فردی و اجتماعی شهید بسیار مفید باشد.

* از شیوه‌های تربیتی پدرتان چه خاطراتی دارید؟ 

پدر من با فرزندانش همیشه مهربان بود، به‌خصوص با من که کوچک‌ترین فرزند خانواده بودم. هر جا می‌رفتند، اگر در مدرسه نبودم، مرا هم با خود می‌بردند. در منزل هم مهربان بودند. کمتر دیدم که در خانه عصبانی شوند. با مادرم مهربان بودند و با توجه به اینکه مادرم بیمار بودند، اکثر کارهای منزل را خود پدرم انجام می‌دادند.خستگی کار را با خود به خانه نمی‌آوردند. بچه‌ها را خیلی دوستانه تربیت می‌کردند. با بچه‌هایشان هم دوست بودند و هم پدر.

*از ویژگی‌های اخلاقی ایشان به نکاتی اشاره کنید.  

نظم ایشان مثال‌زدنی است. آن روزها هنوز ماشین لباسشویی نبود و پدرم وقتی به خانه می‌آمدند، هر روز لباسهایشان را می‌شستند. برای نماز خواندن، رفتن به مسجد و … هم نظم خاصی داشتند.

* از  مبارزات ایشان چه خاطراتی دارید؟

 مبارزات پدرم بیشتر در مسجد و هیئتی به نام «مکتب جعفری» بود که همه هفته شب‌های یکشنبه برگزار می‌شد. در آنجا سخنرانی می‌کردند و تفسیر می‌گفتند. ضمنا زمینی در حیاط وزارت کشور در زمان شاه بود که مسجدی در آنجا قرار داشت و آن را وزارت کشور خراب کرده بود. پدرم بسیار فعالیت کردند تا توانستند آن زمین را از دست وزارت کشور در بیاورند و مجددا مسجد بزرگی در آنجا بنا کردند که هنوز هم آثارش هست و یکی از بهترین مساجد منطقه پارک‌شهر است. در هر محفل و مجلسی که ایشان می‌رفتند، نظرات سیاسی خود را بیان می‌کردند و واهمه‌ای از دستگاه نداشتند. با اینکه همه، حتی زن و شوهر و پدر و پسر در آن زمان از هم می‌ترسیدند که مبادا طرفشان ساواکی باشد، ولی ایشان حرف‌هایشان را صریح می‌زدند و هیچ ابایی از اینکه مشکلی برایشان پیش بیاید نداشتند. همه جا در مورد رژیم می‌گفتند که این رژیم غیراسلامی و غیرقانونی و غیرشرعی است.

*آیا به خاطر درگیری‌هایشان، غیر از مواقعی که زندان بودند، شب‌هایی بود که به خانه نیایند؟

هر شب منزل بودند. بیشتر مبارزات پدرم به صورت سخنرانی بود و مبارزه مسلحانه با رژیم نداشتند. بیشتر با آیات عظام و مراجع نجف و قم در ارتباط بودن

*بیشتر با کدامیک از علما بیشتر در ارتباط بودند؟

با امام.

*چه شد که او به زندان رفتند؟

در سال ۵۳، بعد ازیکی از سخنرانی‌هایشان در مسجد، ماموران برای تفتیش به منزل ما آمدند واسناد و مدارک به اصطلاح خودشان ظاله را که مخالف با رژیم شاهنشاهی بود، پیدا کردند و پرسیدند اینها مال کیست؟ پدرم گفتند: مال من است. آنها مدارک و پدرم را با خود بردند که منجر به زندانی شدن و سپس شهادت ایشان شد.

*آیا از ملاقات‌هایی که با ایشان داشتید، خاطره‌ای دارید؟

اوایل ملاقات نداشتیم تا اینکه بعد از مدت‌ها  که ملاقات دادند، من، عمو، دائی، مادر و خواهرم برای دیدار ایشان به زندان رفتیم. ایشان در اتاق سه در چهاری در کمیته مشترک ضد خرابکاری بودند. دو یا سه دقیقه با ایشان گفت وگو کردیم.

مادرم می‌خواستند ترکی صحبت کنند که مامور امنیتی که در آنجا حاضر بود، نگذاشت و گفت باید با هم فارسی صحبت کنید و حرف اضافه هم نزنید. یک یا دو ملاقات دیگر هم انجام شد، ولی آخرین ملاقات ما از پشت سه ردیف میله بود که به میله وسط توری بسته بودند و به‌سختی می‌شد پشت آن را دید. پدرم را که پشت ان توری آوردند، حالتش به گونه‌ای بود که انگار دست و پایش را شکسته بودند. او را به زور روی صندلی نشاندند. پدرم صحبت زیادی نکرد و سرش آویزان شد. ما شروع به سر و صدا کردیم که بیرونمان کردند. فردای آن روز با ما تماس گرفتند که بیایید و جنازه پدرتان را تحویل بگیرید.

*آیا غیر از این ملاقات‌ها، اخبار دیگری هم از زندان و از طریق هم‌بندی‌های پدرتان به شما می‌رسید؟

نه به آن صورت. فقط بعد از مدتی برادرم که در همان زندان بود، آزاد شد و خبرهای جسته  گریخته‌ای را از درگیری‌های لفظی پدرم با افراد رژیم نقل کرد و گفت از پدرمان خواسته بودند به امام خمینی(ره) توهین کند و چون او قبول نکرده بود، محاسنش را زده بودند.

*بعد از این اهانت وضعیت روحی ایشان چگونه بود؟

وضعیت روحیشان خوب بود، ولی مثل اینکه ایشان را بسیار شکنجه کرده بودند تا جایی که قادر به راه رفتن و حرکت دادن دست‌هایشان نبودند.

*چگونه خبر شهادت ایشان را به شما دادند؟

 سرهنگی به اسم غفارزاده (یا نامی شبیه به این) که وکیل تسخیری پدرم بود، با ما تماس گرفت که بی‌سر و صدا به زندان بیایید، با شما کار داریم. برادرم همراه چند نفر رفتند. ظاهراً از برادرم رسیدی مبنی بر اینکه پدر در خانه از بین رفته است، درخواست کردند که ما رسید ندادیم. با تلاش بسیار موفق شدیم جنازه را از پزشکی قانونی تحویل بگیریم. ایشان در تابوتش در خون شناور بود و حتی او را در پلاستیکی پیچیده بودند که کفنش خونی نشود.

*نظر پدرتان در مورد تحصیل فرزندانشان چه بود؟

بسیار با تحصیل فرزندانشان موافق بودند. فرزند ارشدشان یعنی برادرم در دانشگاه لیسانس گرفت. البته معتقد و مقید بودند که ضوابط شرعی به‌ویژه برای دخترانشان رعایت شود. با سربازی رفتن خانم‌ها موافق نبودند. در آن روزها خیلی از دختران خانواده‌های مذهبی تا کلاس یازدهم درس می‌خواندند. چون پس از گرفتن دیپلم باید به سربازی می‌رفتند و لذا از رفتن به دانشگاه محروم می‌شدند.

* آیا پدرتان در منزل یا جای دیگر کلاسی برای تدریس داشتند؟

درس‌های ایشان بیشتر در مسجد بود که کسانی که مایل بودند پای درس ایشان می‌نشستند و صحبت‌هایشان را یادداشت می‌کردند.

*شما و برادرتان هم در این جلسات شرکت می‌کردید؟

من اگر چه در این کلاس‌ها شرکت می‌کردم، ولی چون حدودا سیزده ساله بودم، سطح دروس که اغلب مسائل مهم اسلامی بود، برای من بالا بود. برادرم و سایر جوانان و دانشجویان هم در این کلاس‌ها جلسات می‌کردند. مسجد پدرم در آن زمان یکی از پایگاه‌های دانشجویانبود. از آن دانشجویان اسامی آقای مهندس فولادی، آقای شمیرانی و آقای تجریشی را به یاد می‌آورم. بیشتر قشر دانشجویان در این درس‌ها شرکت می‌کردند.

*از نظر فکری بیشتر چه قشری از دانشجویان در این جلسات شرکت می‌کردند؟

همه جور طرز فکری داشتند، ولی مدتی که از آشنائی آنها با پدرم می‌گذشت، طرز فکرشان مذهبی میشد. گروه‌های الحادی و کمونیست‌ها در آنجا حضور نداشتند.

*رفتار ایشان با گروه‌های منحرف چگونه بود؟

در زمان شاه، مثل امروز، مردم از ماهیت همه گروه‌ها خبر نداشتند. بسیاری حتی چریک‌های فدایی خلق را نمی‌شناختند. بیشتر بعد از انقلاب بود که ایده و مرام این گروه‌ها مشخص شد. در آن زمان از این گروه‌ها اطلاعاتی وجود نداشت، مگر اینکه از طریق چند نفر از آنها که در زندان‌ها بودند، این اطلاعات به دست می‌آمد، چون جزو گروه‌های مخفی بودند. اگر از مردم در مورد چریک‌های فدایی خلق می‌پرسیدند، چیزی نمی‌دانستند. آنها تشکیلات محرمانه بودند. بیشتر مبارزین مسلمان بودند که مبارزاتشان در مساجد و سایر پایگاه‌ها علنی بود.

*آیا افرادی را که از پدرتان خاطراتی را به یاد دارند، به یاد دارید؟  

اکثر این افراد از دنیا رفته‌اند، چون حدود سی و پنج سال از آن زمان گذشته است. همسن‌های پدرم باید در حال حاضر حدود صد سال داشته باشند. اما از آنهایی که مانده‌اند، از آقای مهندس فولادی، آقای عبدالله انیسی و آقای لطفی می توانم نام ببرم.

*آیا خاطره خاصی از پدرتان دارید؟  

ساعت پدرم خراب شده بود و آن را برای تعمیر به ساعت‌سازی در خیابان قاسم‌آباد (تهران نو فعلی) داده بودند. در حین تعمیر ساعت ایشان ،صدای بسیار زنندۀ ساز و آواز از مغازۀ روبرویی می‌آمد. پدرم یک بار به صاحب مغازه تذکر دادند، اما او صدا را بیشتر کرد. مجددا به او تذکر دادند و او باز هم صدا رابیشتر کرد. این بار پدرم به او گفتند: مگر شما انسان نیستید، آیا حتما کسی باید با شدت با شما برخورد کند؟ این حکومت که ستمگر هست، اما نه برای شما، بلکه برای کسانی که می‌خواهند دین داشته باشند. مغازه‌دار هم از روی حجب و حیا صدا را کم کرد.

همچنین به یاد دارم که در زمان شاه اغلب زن‌ها بی‌حجاب بودند. در کوچه‌ای هم که ما زندگی می‌کردیم، نود و نه درصد بی‌حجاب بودند. پدرم از آن چنان احترامی در این کوچه برخوردار بودند که وقتی می‌خواست از کوچه رد شوند، زنان بی‌حجاب به خانه‌هایشان می‌رفتند و چادر یا روسری می‌پوشیدند و برای ادای احترام به ایشان به کوچه می‌آمدند و مجددا به خانه برمی‌گشتند، یعنی هنگام عبور پدرم، کسی بدون حجاب در کوچه نبود.

انتهای پیام/

[ad_2]

لینک منبع

ثبت شرکت سئو سایت

به این نوشته امتیاز بدهید!

سید وحید احدی نژاد .روابط عمومی هیات خدام الرضا کانونهای خدمت رضوی -خبرنگار حوزه دولت ومجلس

  • ×

    با ما در ارتباط باشید