زوایای کمتر دیدهشده از مصدق به زبان خودش/ از سودای کسب تابعیت سوئیس تا حربه استعفا
سید وحید احدی نژاد .روابط عمومی هیات خدام الرضا کانونهای خدمت رضوی -خبرنگار حوزه دولت ومجلس ۲۰ اسفند ۹۷ 2۰19
[ad_1]
به گزارش حوزه تاریخ خبرگزاری فارس، در سالهای اخیر برخی گزارههای مختلفی درباره محمد مصدق در فضای مجازی و در رسانهها منتشر شده که به نظر میرسد بعضی از این گزارهها بیشتر تاثیر گرفته از حب و بغضها نسبت به این شخصیت است.
در همین راستا، شاید کتاب خاطرات و تألمات مصدق که نوشته وی در دوران تبعید در احمدآباد است، با وجود اینکه از موضع خود شخص قضاوت شونده است، برخی نکات جالب و قابل تامل درباره روحیه، منش و شخصیت مصدق را به مخاطب ارائه میکند.
یکی از زوایای واکای شده در این متن، منش مدیریتی مصدق و همچنین بررسی حقیقت گزارههای مشهور درباره وی است.
* مصدق در سودای کسب تابعیت سوئیس
یکی از مولفههایی که با شدت زیادی به آن پرداخته میشود، وطنپرستی مصدق و عرق شدید او به ایران است اما بررسی کتاب خاطرات و تالمات نشان میدهد، مصدق ضمن علاقه به وطن، جنبهای از وطنپرستی خود ارائه نمیدهد. مصدق که حدود ۴ سال تحصیل در رشته حقوق و کارآموزی در این رشته را در سوئیس گذارنده است، ضمن اینکه در جایی از کتاب مینویسد، به مامور راه آهن سوئیس گفتم سوئیس کشور دوم من است، در صفحه ۱۱۸ این کتاب نوشته است:
«من همیشه در این فکر بودم اگر روزی نتوانم در ایران به وطن خود خدمت کنم محل اقامت خود را در سوئیس قرار بدهم و از همین لحاظ در آنجا کارآموزی کرده و تصدیقنامه وکالت گرفتم و چون استفاده از این شغل موکول به تحصیل تابعیت بود درخواست تابعیت نمودم که شرح آن در فصل سیزدهم گذشت. ولی توقفم در تمام مدت جنگ در ایران سبب شده بود که کارم ناتمام بماند و به واسطه پیشامد جنگ عده زیادی از ملل مختلف از آن دولت درخواست تابعیت کنند و دولت نیز برای اعتراض از هرگونه مشکلات مدت اقامت سه ساله را که یکی از شرایط قانون ثابت بود به ۱۰ سال افزایش دهد. تا کمتر بتوانند درخواست تابعیت بنمایند و چون مدت اقامت من در سوئیس بیش از ۴ سال نبود مشمول مقررات جدید نگردیدم.»
همچنین مصدق، در بخش دیگری از کتاب خود و در صفحه ۱۱۴ و ۱۱۳ به اقامت چند ساله فرزندان خود در سوئیس اشاره میکند. وی نوشته است: «قبل از تشکیل دولت وثوقالسلطانالعلما بروجردی وکیل دوره چهارم تقنینیه به خانه من آمد و گفت عنقریب دولت او تشکیل میشود چنانچه مایل باشید در این دولت شرکت کنید یکی از پستهای وزارتی را برای شما حفظ کند که از نظر مخالفت مرامین عذر خواستم. چیزی نگذشت که اداره تشخیص عایدات آتش گرفت و این کار عنوانی شد که وزیر مالیه خانه من بیاید و من را برای تشکیل مجدد آن اداره و جلوگیری از خسارت دولت دعوت کند و چون نمیخواستم آن دولت کاری قبول کنم موافقت خود را موکول به استخاره نمودم ولی عصر آن روز که وزرا به فرحآباد رفتند به عرض شاه رسانیدند و من را در مقابل کاری انجام شده قرار دادند که چون در حدود ۵ سال دو فرزندم در اروپا بودند و آنها را ندیده بودم از قبول کار معذرت طلبیدم. از ایران رفتم و متجاوز از یک سال در سوئیس به سر بردم.»
* استعفا، مشی مدیریتی و اخلاقی مصدق
مصدق به واسطه نسبت خانوادگی و فامیلی با سلطنت قاجار بسیار زودتر از آنچه که باید، پا به عرضه مدیریت میگذارد. اما این دوران مصادف است با دهههای آخر این حکومت. دورانی که دولتها یکی پس از دیگری میآیند و میروند و بازار پذیرش مسئولیت و استعفا بسیار داغ است.
برخی استعفاها و یا کنارهگیریهای مصدق از سمت منطقی است چون یا نخست وزیر جدید با ادامه فعالیت او موافق نیست و یا اینکه دولت استفعا میدهد. اما به نظر میرسد این فضا تا حد زیادی در روحیه و منش مدیریتی مصدق تاثیر داشته است چرا که وی در چند برهه از دوره مدیریت خود رو به استعفا میآورد و اساسا حل مساله با روش استعفا و یا تهدید به استعفا، به یکی از اصول مدیریتی وی تبدیل میشود.
به عنوان مثال، مصدق درخصوص دیدار خود با مستوفیالممالک که مدتی در سمت نخست وزیری بود و پس از مدتی تصمیم به استعفا میگیرد، مینویسد: «صبح یکی از روزها که پنجشنبه بود مستوفیالممالک مرا خواست و اظهار نمود که مخالفین دولت از ایجاد هرگونه مشکلات و کارشکنی مضایقه ندارند. وضعمان خوب نیست و همه روز عدهای از بین میروند. دولت هم نمیتواند برای مردم کاری بکند، این است که ناچارم آبروی خود را حفظ کنم و از کار کناره نمایم. گفتم مطلب همین است که به آن توجه کردهاید و غیر از کنارهجویی هم چاره ندارید، نه پول است نه وسایل موتوری که ما بتوانیم از نقاط دوردست مخصوصا از سیستان که در آن سال محصول خوب آمده و غله همیشه آنجا ارزان بود جنس وارد کنیم. پس از مدتی مذاکره و سنجش اوضاع مخصوصا راجع به امور مالی تصمیم گرفت در هیأت دولت موضوع را طرح کند.»
مثال دیگر، به دوران استانداری فارس برمیگردد. وی در صفحه ۱۲۳ کتاب خود به ماجرایی پیش پا افتادهای که برای هر مدیری ممکن است به وجود بیاید، اشاره میکند که وی برای حل آن تصمیم به استعفا میگیرد. وی نوشته است:
«به حسب اتفاق یکی از خانوادههای متنفذ شهر تقاضا نمود عدهای مال متعلق به یک مکاری از حمل زغال معاف شود و علت این بود که در جریان جنگ جهانی اول و چندی هم پس از خاتمه جنگ بعضی از کالاهای خارجی در ایران کمیاب شده و قیمتشان بسیار بالا رفته بود و هر مالالتجارهای که زودتر به مقصد میرسید نفع سرشاری عاید صاحب مال میگردید که من با این تبعیض موافقت ننمودم و روز بعد به صورت مالهایی را که برای حمل زغال فرستاده بودند دیدم، معلوم شد آن دسته مکاری را نایبالایاله به خواهش آن خانواده از حمل زغال معاف کرده است که بار خود را به اصفهان حمل کنند و از تسریع ورود مالالتجاره به مقصد نفع سرشاری عاید صاحب مال نمایند. این بود که تصمیم گرفتم دیگر کار نکنم و چند ساعت بعد وسایل حرکت فراهم شد به تهران حرکت نمایم که از من مطلع شدند و گروه بسیاری از تمام طبقات نایبالایاله را با خود آوردند که تعهد نمود دیگر کاری برخلاف مقررات نکند و به این طریق موضوع خاتمه یافت و تا من متصدی کار بودم هیچ نشنیدم که متعهدین خلف عهد کنند تمام طبقات بدون استثنا با نظریات من موافقت میکردند و در پیشرفت امور ایالتی از هر گونه مساعدت خودداری نمیکردند.»
در واقع طبق توضیح، استفعا برای مصدق یک حربه بوده که با استفاده از آن همه افراد را تحت امر خود کند و این بار حربه تهدید به استعفا جواب میدهد و به گفته خودش پس از آن همه با نظراتش موافقت میکردند.
مصدق در خصوص ماجرای نخستوزیری سیدضیاءالدین طباطبایی و نامه تلگراف شاه به وی مینویسد: «نظر به اینکه نه فقط اجزای تلگراف بلکه انتشار آن را هم در صلاح مملکت نمیدانستم تلگراف زیر را به شاه مخابره نمودم.
۶ اوت ۱۲۹۹ از شیراز به تهران – دستخط جهانمطاع تلگرافی به وسیله تلگراف مرکزی زیارت شد. در مقام دولتخواهی آنچه میداند به عرض خاکپای مبارک میرساند که این تلگراف اگر در فارس انتشار یابد باعث بسی اغتشاش و انقلاب خواهد شد و اصلاح آن مشکل خواهد بود. چاکر نخواست در دولتخواهی موجب این انقلاب شود و تاکنون آن را مکتوم داشته، هر گاه تلگراف مذکور برحسب امر ملوکانه و انتشارش لازم است امر جهان مطاع مبارک صادر شود که تلگرافخانه انتشار یابد. والی فارس دکتر محمد مصدق. (۱۲۶)
پس از این تلگراف بیانیه رئیس دولت و رئیس کل قوا رسید که در جراید روز منتشر گردید.
وی در ادامه به گفتوگوی خود با کلنل فریزر فرمانده قشون جنوب و پیشنهاد او برای ادامه همکاری با دولت جدید سیدضیاء اشاره میکند و توضیح میدهد که با نظرات او مخالفت کرده است.
مصدق در ادامه مینویسد: …… و چون دید (کلنل فریزر) که من با دلیل و برهان حرف میزنم و حاضر نمیشوم برای دخالت خارجی در امور مملکت کوچکترین موافقتی بکنم پس بهتر این بود که من خود استعفا بدهم و من هم هیچ چارهای غیر از این نداشتم. چونکه پیشرفت نظریات من بسته به این بود که شاه استعفای مرا قبول نکند، همچنانکه در نهضت اخیر هم آزادی و استقلال حقیقی بسته به این بود که شاه مرا عزل ننماید و دولت دیگری را بلافاصله روی کار نیاورد. به همین جهت هم من به احمدشاه تلگراف کردم و به دولت استعفا ندادم.
وی همچنین به اقدامات خود در مجلس، در سال ۲۳ میپردازد که بار دیگر تصمیم به استعفا گرفته بود. مصدق به ماجرای مخالفت با لایحه امتیاز نفت شمال میپردازد و در صفحه ۱۳۱، مینویسد: «روز ۱۳ اسفند ۱۳۲۳ که بین من با بعضی از وکلا در مجلس سخنانی در گرفت که از جلسه خارج شدم و تصمیم گرفتم دیگر به مجلس نروم.»
مصدق در ادامه به تماس تلفنی مصطفی فاتح معاون شرکت نفت ایران و انگلیس و اینکه گفت عدهای شما را فردا به مجلس خواهند برد همچنین به حضور فرزند ادیبالممالک فراهانی از طرف کلنل فریزر و بیان پیامی مشابه با آن همان تماس تلفنی اشاره میکند و در ادامه مینویسد: «روز بعد ابتدا عدهای آمدند که مورد توجه واقع نشدند و سپس جمعیت زیادی از دانشجویان و اشخاص دیگر از هر قبیل و هر قسم وارد شدند و گفتند بین خانه من و خیابان نادری آنقدر جمعیت است که به زحمت میتوان عبور نمود این بود همگی به قصد مجلس حرکت کردیم و هر قدر مجلس نزدیکتر میشدیم بر تعداد مردم افزوده میشد و چون در اتومبیل عده زیاد بود، تنگی جا سبب شده بود که من دچار حمله شوم؛ در میدان بهارستان مرا از اتومبیل خارج کردند و روی دست میبردند که وارد مجلس کنند که نظامیان در را بستند و باز مرا همانطور و با همان حال برای استراحت به کافهای که در ضلع شمالشرقی میدان و مقابل مجلس واقع شده بود بردند. ناگهان سرتیپ گلشائیان فرماندار نظامی تهران دستور داد شلیک کنند و یکی از سربازان که مرا هدف کرده بود تیرش به خطا رفت و رضا خواجهنوری را که در ایوان طبقه فوقانی کافه ایستاده بود از پای در آورد.»
مصدق با اشاره به مسائل و مشکلات پیش آمده بعد از استعفای دولت قوام و توضیح مشکلات کشور و اداره آن، مینویسد «این مشکلات و معذوراتی که برایم ایجاد شده بود سبب شد که تصمیم بگیرم هیچ وقت در امور دولت دخالت نکنم و نظریاتی که قبل از انتصابم به وزارت عدلیه داشتم به موقع اجرا گذارم یعنی امور خود را تسویه کرده، از ایران مهاجرت نمایم که قضیه لاهوتی در تبریز پیش آمد … (۱۴۳).» درواقع مصدق تصمیم به مهاجرت میگیرد و براساس نوشتههای خود مقصد مورد نظرش سوئیس بوده است. اما به دلیل مساله آذربایجان و درخواست از او برای استانداری، وی سفر را به تاخیر میاندازد.
مصدق یکی از شروط خود را برای پذیرش استانداری آذربایجان این بود که همه نظامیان در آذربایجان تحت امر وی باشند که سردار سپه با این پیشنهاد موافقت کرده و دستور میدهد همه نظامیان تحت امر والی آذربایجان باشند.
مصدق در ادامه به شرح اقداماتش در آذربایجان میپردازد و سپس علت استعفای خود را این گونه توضیح میدهد: « امریه وزارت جنگ به فرمانده لشکر آذربایجان سبب شد که با نظر دولت موافقت کنم و با حال کسالت، خود را به خدمت مملکت حاضر نمایم. ولی بیش از چند ماه نتوانستم به کار ادامه دهم و علت استعفای من این بود که در اُسکو وضعیتی پیش آمده بود که برای جلوگیری از آن میبایست عدهای سوار به آنجا اعزام شوند، دستور اعزام ۱۰ سوارهنظام به فرمانده لشکر دادم که گفتم برای جنگ با سمیتقو مورد احتیاجند و دستورم را اجرا ننمود. سپس خواستم که ۱۰ قبضه تفنگ و تفنگهای ضبطی از سردار عشایر بدهند که خود ۱۰ نفر سوار استخدام و به آنجا روانه کنم که باز به همان دلیل موافقت ننمود و بعد معلوم شد که وزارت جنگ امریهای را که قبل از حرکت من از تهران صادر کرده بود القا نموده و آن وقت فهمیدم که مدت مأموریت من در آن استان به سر آمده است.
این بود که دولت قوام که بعد از دولت مشیرالدوله تشکیل شده بود استعفا دادم که مورد قبول واقع نشد و چون دیگر در آن ایالت از من خدمتی ساخته نبود به وسیله تلگراف دیگری ضربالاجل کردم که تا ۲۰ سرطان در تبریز میمانم و آن روز حرکت میکنم خواه استعفایم قبول شود و نشود. فرمانده لشکر نیز همان وقت تغییر کرد که ما به اتفاق حرکت کردیم …» (۱۵۶ و ۱۵۷)
در صفحه ۲۵۸ و ۲۵۹ کتاب، نویسنده درباره همان ماجرای ۲۶ تیر ماه سال ۳۱ که به قیام ۳۱ تیر ماه منجر میشود، مینویسد:
«این بود که روز ۲۶ تیر ۳۱ قبل از ظهر به پیشگاه ملوکانه شرفیاب و پیشنهاد نمودم (تصدی همزمان نخستوزیری و وزارت جنگ) که مورد موافقت قرار نگرفت و اعلیحضرت همایون شاهنشاهی فرمایشاتی به این مضمون فرمودند: “پس بگویید من چمدان خود را ببندم و از این مملکت بروم.” که هیچ وقت حاضر نمیشدم چنین کاری شود فوراً، استعفا دادم و از جای خود حرکت کردم ولی اعلیحضرت پشت در اتاق که بسته بود ایستادند و از خروج من ممانعت فرمودند. این کار مدتی طول کشید، دچار حمله شدم و از حال رفتم و پس از بهبودی حال که اجازه مرخصی دادند فرمودند تا ساعت ۸ بعدازظهر اگر از من به شما خبری نرسید آن وقت استعفای خود را کتباً بفرستید و چنانچه برای من پیش آمدی بکند از شما انتظار مساعدت و همراهی دارم که عرض شد به اعلیحضرت قسم یاد کردم به عهد خود وفادارم.
مصدق در ادامه نوشته است: اکنون اعتراف میکنم راجع به استعفا، خطای بزرگی مرتکب شدم. چنانچه که قوامالسلطنه آن اعلامیه کذایی را نمیداد و با مخالفت صریح مردم مواجه نمیشد و دولت خود را تشکیل نمیداد و قبل از آنکه دادگاه اعلام رأی کند دولتین ایران و انگلیس روی این نظر که اختلاف در صلاح دولتین نیست دعوای خود را از دادگاه لاهه پس میگرفتند و کار به نفع دولت انگلیس تمام میشد، زحمات هیأت نمایندگی ایران به هدر میرفت. موافقت دولت در مراجع بینالمللی سبب شد که مردم تهران از این پیشرفتها آنقدر به خود ببالند که در خود احساس شخصیت کنند که روز ۳۰ تیر آن چنان فداکاری نمایند تا من را به جای ثابت بنشانند و این هم یکی از بزرگترین مراحلی بود که ملت ایران در راه آزادی و استقلال خود طی نمود.»
درواقع مصدق به صراحت بر اشتباه بزرگ خود در تقاضای استعفا و تاثیر منفی آن بر نهضت ملی شدن صنعت نفت اعتراف کرده و معتقد است اگر قوام آن اشتباه را نمیکرد، آن استفعا همه آنچه را که نهضت رشته بود، پنبه میکرد.
* عزمیت به خارج از کشور برای معالجه
از دیگر گزارههای بسیار مطرح درباره مصدق مخالفتش با اعزام به خارج از کشور برای معالجه است اما طبق نوشتههای خودش، در زمانیکه در کمیسیون تطبیق کار میکرد دچار ضعف مزاج میشود و دیگر امکان انجام وظیفه را نداشته است. به همین جهت به نزد دکتر محمودخان معتمد و دوست قدیم خود مراجعه و وی بیماری مصدق را آپاندیس عنوان میکند و به گفته وی دکتر کرک طیب مریضخانه آمریکایی هم آن را تأیید کرد و تا آن وقت این مرض در ایران شایع نبود و کسی هم عمل نکرده بود. دکتر مصدق میگوید، برای درمان باید به خارج از کشور مسافرت کنم.
همزمان با عزیمت مصدق به خارج از کشور دکتر کرک در دیداری با مصدق به وی میگوید که میخواهد با همسر و فرزند خود به آمریکا برود. مصدق در این باره نیز مینویسد: «من نیز تصمیم گرفتم که با او عزیمت کنم که اگر در این راه اتفاقی افتاد از او استفاده کنم و چون اتومبیل در آن وقت کم بود یکی از وزرای دولت وثوق هم به من وعده نمود از روسها برایم یک آمبولانس صلیب احمر بگیرد. روز بعد که دکتر از من پرسید قضیه را گفتم او هم موافقت نمود که هر دو یک روز حرکت کنیم تا پهلوی (بندر پهلوی) با هم باشیم و برای این کار من ۱۰۰ تومان به او بدهم. اما به دلایلی که مصدق توضیح میدهد تصمیم میگیرد به جای اینکه هر دو با هم حرکت کنند و با هم مسافرت کنند تصمیم میگیرد یک روز زودتر از وی حرکت کند تا اگر در راه اتفاقی افتاد برسد و دستوری بدهد و هر قدری هم پول خواست به او بدهد.
بالاخره مصدق با دکتر کرک سوار کشتی میشوند. خودش اینگونه توضیح میدهد: شب در دریا به من بسیار سخت گذشت و صبح قبل از رسیدن به ساحل طی قرارداد ۴۰۰ منات روسی که آن وقت ۱۰۰ تومان ارزش داشت به او دادم که نمیخواست قبول کند و چون تحقیق کرده بود به علت قشون ۱۵ روز راهآهن بادکوبه مسافر قبول نمیکند از من خواهش کرد موقع عمل در بیمارستان باشد و هر وقت هم خواست اجازه دهند بیاید با من صحبت کند.
خلاصه اینکه مصدق در بیمارستان بزرگ بادکوبه که یکی از اطباء آلمان قبل از جنگ جهانی اول آن را بنا کرده بود، اما در نتیجه جنگ به اتباع روسیه واگذار شده بود، عمل جراحی آپاندیس میکند. مصدق مینویسد: دکتر فینکلشتن جراح معروف مرا با حضور دکتر کرک عمل نمود و قسمتی از آپاندیس مرا که در الکل گذارده بود گفت اندک تأخیر سبب میشد که از این عمل نتیجه مطلوب عاید نشود.
وی در ادامه مینویسد: توقف من در بیمارستان به واسطه مجروحین جنگی به اتاق طولی نکشید در مریضخانه به هتل رفتم و چون هوای قفقاز بهتر بود به تفلیس رفتم تا چندی در آنجا استراحت کنم.» (صفحه ۹۲، ۹۳، ۹۴ و ۹۵)
مطالبی که در بالا نوشته شد، برگرفته از کتاب خاطرات و تالمات مصدق است که کلمه به کلمه آن را مصدق در دوران تبعید نوشته است. این مطالب که حتی در برخی بخشها به طور طبیعی نگاه یکطرفانهای را ارائه میدهد، ابعاد دقیقتری از مشی مدیریتی، شدت و ضعف تصمیمات و تا حدودی ابعاد شخصیتی وی را نمایان میکند که البته در این یادداشت فقط به بخشی از آن پرداخته شده است.
در این نوشتار سعی شد به ابعادی از شخصیت مصدق پرداخته شود که چندان به آن پرداخته نشده است و چه بهتر که برای جلوگیری از هرگونه شائبهای مصدق را از زبان و قلم خودش به تصویر کشید تا فاصله آنچه که خود او ارائه میدهد با آنچه که بعضی هواداران او سعی در ارائه آن هستند بهتر و بیشتر نمایان شود. به نظر میرسد جامعه امروز ایران بیش از آنکه نیازمند بتسازی و مداحی برای برخی شخصیتهای تاریخی باشد، محتاج به شناخت بهتر و بیپرده آنهاست چرا که این تصویرسازیها میتواند حرکت تاریخی و تصمیمات یک ملت در بزنگاههای حساس یک جهتدهی و دستخوش تغییرات اساسی کند.
* مرتضی ماکنالی
انتهای پیام/
[ad_2]
لینک منبع