» فرهنگی، هنری » سینما و تئاتر » شدت عمل شهید لاجوردی متوجه رده های بالای سازمان بود
سینما و تئاتر

شدت عمل شهید لاجوردی متوجه رده های بالای سازمان بود

6 شهریور 95 13۰144

[ad_1]

خبرگزاری فارس ـ گروه تاریخ: فرزند ارشد شهید بودن برای او این امکان را فراهم آورده که خاطراتش ادوار مختلفی از زندگی پدر، یعنی  سالیان آغازین مبارزات تا روزهائی که محکومیت های سنگین برای پدر صادر می‌شد و نیز دوران پس از انقلاب و چالش های فراوان ناشی از مسئولیت های مهمی را که بر عهده او قرار گرفت؛ در بر می‌گیرد. آثار تربیت‌های جدی و پیگیر شهید لاجوردی بر او، در رفتار و گفتارش  کاملاً مشهود است. کمتر کلامی را بر زبان می‌آورد که به آیه‌ای از قرآن یا کلامی از امیرالمومنین(ع) آراسته نباشد. او این موهبت را نیز از یادگارهای پدر و نتیجه تربیت های او می داند.

 

*از اولین فعالیت‌های سیاسی پدر و آثاری که در دوران کودکی بر شما گذاشت، چه خاطراتی را به یاد می‌آورید؟

در پاسخ به این سئوال شما، در واقع یاد می‌کنیم از دوران مبارزاتی بزرگمردی که چه در خانواده و برای من و خواهر و برادرانم و چه خارج از حلقه خانواده، برای بسیاری از دوستانشان سرمشق و الگو بودند. اولین خاطرات من برمی‌گردد به اینکه پدر هرگاه می‌خواستند سرکار بروند، آیات قرآن را می‌خواندند و این آیات، از زبان پدر بارها برای ما مرور می‌شد و ایشان با قدم‌های بسیار محکم و استواری حرکت می‌کردند و به سمت محل کارشان می‌رفتند. من کم کم متوجه شدم که ایشات ارتباطات گسترده‌تر و عمیق‌تری با بعضی از دوستانشان دارند و حس می‌کردم که این افراد درگیر مبارزات بسیار وسیعی هستند. سختی‌های یک زندگی مبارزاتی در دوران ستمشاهی، نکته‌ای نبود که برای مبارزین ملموس نباشد و واقعاً نمی‌شد از این دشواری‌ها صرف نظر کرد. زندگی در آن شرایط، به خودی خود، مشکل و طاقت‌فرسا بود، چه رسد به اینکه انسان می‌خواست زندگی عادی را رها کند و به یک زندگی مبارزاتی هم روی آورد. زندگی انتخاب شده توسط ایشان، عمیقاً با دین و مبارزه، آمیخته بود. پدر در جلسات مذهبی‌ای که صبغه سیاسی هم داشتند، شرکت می‌کردند و در امور خیریه، آموزشی مثل بنیاد رفاه با دوستانی چون مرحوم شفیق رحمت‌الله علیه، حضور داشتند. احساس من این است که پدر از همان ابتدا اهتمام ویژه‌ای داشتند بر تقویت بصیرت دینی در حرکتی که دارند انجام می‌دهند. طبق آیه شریفه‌ای که می‌فرماید، «یا ایها الذین امنوا اذا ضربتم فی سبیل‌الله فتبینوا» اعتقاد تام و تمامی به امام(ره) داشتند و اعتقادشان به ایشان از عمق جان بود.

*دغدغه‌ ایشان برای آشنا کردن شما با مسائل مبارزاتی در چه حد بود و از چه شیوه‌هایی استفاده می‌کردند؟

در آن دوران، اغلب مردم نسبت به فعالیت‌های مبارزاتی و ماهیت حکومت طاغوت، آگاهی کافی نداشتند. ما حتی در میان بستگان نزدیک خود مشاهده می‌کردیم که زندانی سیاسی را به نوعی متهم یا مجرم می دانستند و توجیه نزدیکان، برای پدر فشار روحی و روانی زیادی به همراه داشت. خاطرم هست که برای این کار، شیوه‌های مختلفی را اتخاذ می‌کردند، چون یکی از دغدغه‌های اصلی‌ ایشان در مبارزه، مسئله ایمنی و آرامش خانواده بود. ایشان تمام مدت سعی داشتند بر عواطف خود که هر فردی نسبت به خانواده و به ویژه فرزندانش دارد، غلبه بکنند. یک بار از ایشان سئوال شد که آیا شما در جریان مبارزه، به خاطر خانواده، دچار مشکل و ناراحتی شدید؟ ایشان به ندرت احساساتشان را در این مورد ابراز می‌کردند. در پاسخ به این سئوال گفتند، «یک بار که مرا به شدت شکنجه کرده بودند، و امید به شکستم داشتند تهدیدم کردند که فرزندت را جلوی چشمت می‌کشیم. من در آنجا به خدا متوسل شدم و از او   خواستم که مهر این فرزند را از دلم ببرد.» در آن موقع ایشان فقط مرا داشتند و منظورشان من بودم.

*شما متولد چه سالی هستید؟

سال ۴۱. مادرم می‌گفتند تو هنوز به درستی راه نیفتاده بودی و تازه زبان باز کرده بودی که دور اتاق راه می‌رفتی و می‌گفتی، «چه خاکی بر سر کنیم، خمینی را گرفتند.» ظاهراً تازه امام را گرفته بودند.

*در زمینه تربیت فرزندان، چه شیوه‌هایی را اتخاذ می‌کردند؟

ما نامه‌های ایشان را با دستخط خودشان داریم که در این زمینه در مورد چه نکاتی حساس بودند و این دغدغه خاطرشان را نشان می‌دهد. در این نامه‌ها برای ما داستان‌هایی را با مضامین اسلامی ـ انقلابی تعریف می‌کردند، اشعاری را که خودشان سروده بودند مثل: برادر! پیکارگر! ای رهپوی راه انسان‌ها / اگر رنج و مصیبت، سختی و دشواری از هر سو فزون گیرد غبار غم بیفشاند/ الی آخر را برایمان می نوشتند. بعضی از اشعارشان الان به خاطرم هست و یا احادیثی را به ما می‌گفتند و اگر ما در ملاقات‌های حضوری که با ایشان داشتیم، می‌توانستیم نقل کنیم، به مادر می‌گفتند که برای ما جایزه‌هایی را تهیه کنند. من به دلیل همین تشویق‌هایی که پدرم می‌کردند، توانستم زبان عربی را بر مبنای قرآن، راحت صحبت کنم، به طوری که بعدها در دوره‌های اقامت در خارج از کشور، از جمله لبنان، از نظر زبان مشکلی پیدا نکردم. یک بار که با جناب سید حسن نصرالله که خداوند انشاءالله حفظشان کند، روبرو شدم، ایشان اظهار تعجب می‌کردند که چطور می‌توانی عربی را این طور فصیح صحبت کنی؟ و وقتی برایشان توضیح دادم که چگونه یاد گرفته‌ام، بسیار به وجد آمدند.

حمام خانه‌مان سر بینه‌ای داشت و من هر وقت ناراحت می‌شدم به آنجا پناه می‌بردم و در قرآنی که داشتم و هنوز دارم و معنی کلمات تحت اللفظی در آن آمده بود، کلمات را یاد می‌گرفتم تا تعداد زیادی از کلمات را یاد گرفتم و بعد شروع کردم به جمله ساختن تا جایی که می‌توانستم عربی را فصیح صحبت کنم. موقعی که سردار سربلند حاج احمد متوسلیان از لبنان به ایران آمد تا در مورد نیروهای ایرانی که در لبنان بودند با امام(ره) رایزنی کند.

من از سید حسن نصرالله از نتیجه جویا شدم با این عبارت که،« ما صنعوا» و ایشان از اینکه با چنین جمله‌ای سئوال می‌کردم، تعجب کردند. به هر حال هر چیزی که ما در ارتباط با قرآن و احادیث و سیره ائمه اطهارین علیهم السلام داریم، حاصل آن روزگاران پر فراز و نشیب دوران مبارزات است و حالی که پدر در خانواده در ما ایجاد کردند و ما را در پناه قرآن و مضامین عالی آن و ائمه اطهار(ع)، رهنمون شدند، چون واقعاً پناه دیگری نداشتیم. همان‌طور که گفتم من در همان عالم کودکانه خودم، به سربینه حمام خانه پناه می‌بردم و با برداشت کودکانه‌ای که از مفاهیم قرآنی داشتم، خودم را آرام می‌کردم. در عبارت‌های حضرت امیرالمؤمنین(ع) هم داریم، یستثیرون به دواءَ دائهم، یعنی اهل دین،از طریق قرآن دردهایشان را درمان می‌کنند.

*شهید لاجوردی به حساسیست نسبت به اندیشه‌های انحرافی و شناخت واقعیت اعتقادات آنها، پیش از بسیاری از مبارزین، شهرت داشتند وپیشگام بودند. آیا این حساسیت را در محیط خانه و در میان اقوام به همان اندازه‌ای که در جامعه داشتند، نشان می‌دادند یا روش دوگانه‌ای داشتند؟

نمی‌شود گفت روش دوگانه‌ای داشتند. از نامه‌های ایشان و از ملاقات‌هایی که با ایشان داشتیم و تشویق‌هایی که می‌کردند و یا سئوالاتی که از ما می‌پرسیدند، این حساسیت ها کاملاً‌ مشخص هستند. ایشان از دوستان ما و شیوه‌گذران اوقات فراغتمان با دقت سئوال می‌کردند. محیط خانواده هم محیط جمع و جور و بسته‌ای بود و طبیعتاً انحرافاتی که در جامعه پیش می‌آمدند، در خانواده دیده نمی‌شدند و لذا ما حساسیت خاصی از سوی ایشان در مورد رفتارهای خودمان نمی‌دیدیم. ما همیشه مراقبت‌های مستقیم و غیر مستقیم ایشان را احساس می‌کردیم.

*نحوه نگاه و برخورد ایشان با منافقین و گروهک‌ها، با توجه به سمتی که داشتند، حتی با بسیاری از مسئولین هم متفاوت بود. ایشان معتقد به برخورد قاطع با این جریانات بودند که بعضاً منشاء اختلاف نظر با حتی برخی از مسئولین شد.به نظر شما شناخت ایشان از آن جریانات،   به رویدادهای قبل از انقلاب مربوط می‌شود یا به رویدادهای بعد از انقلاب و یا تلفیقی از هر دو؟

در ابتدای امر این نکته را یاد آوری کنم که ایشان در عمق وجود خود، به افرادی که به این گروهک‌ها، به ویژه منافقین روی آورده بودند، یک جور احساس پدری داشتند؛  یعنی یک جنبه هشدار دهندگی و دلسوزانه فوق‌العاده قوی در رفتارهای ایشان وجود داشت.نکته بعدی این است که چه می‌شد که در مقام قهر و غلبه، شاهد شدت برخورد ایشان بودیم؟ این شدت را ما غالباً در برخورد با سران این گروه‌ها می‌بینیم. به استناد نوارهایی که از مراسم تودیع ایشان باقی مانده، می‌توانم به طور قطع و یقین بگویم که قهر و غلبه ایشان نسبت به مسئولینی که با ایشان موافق نبودند،این بود که، «چرا شما افراد رده های تحت مسئولیت فردی را که مستوجب سخت‌ترین عقوبت‌هاست، مجازات می کنید، ولی پرونده افراد بالا دست و مسئول او را دنبال می‌کنید که آزاد شود؟ » اگر قهر و غلبه‌ای از ایشان می‌بینیم، در مورد افرادی است که در رده‌های بالای سازمان هستند و هرچه به رده‌های پایین تر و سمپات‌ها می‌رسند،‌ برخورد ایشان جنبه پدرانه تری پیدا می‌کند. اینها را به نماز جمعه می‌برند، برایشان گردش و تفریح می‌گذارند، با آنها بازی می‌کنند، ملاقات‌های حضوری برایشان ترتیب می‌دهد و این جور رفتارها را در قبال رده‌های پایین از ایشان شاهد هستیم.

شدت عمل ایشان  عمدتاً نسبت به کسانی است که در رده‌های بالای سازمانی، عالماً و عامداً و از روی هوی و هوس، امر خطرناک انحراف را باعث می‌شوند که آن انحراف شکل می‌گرفت، با آن میلیشایی که اینها ترتیب داده بودند که از جلوی در دانشگاه تهران تا جلوی لانه جاسوسی در خیابان طالقانی  با لباس‌های یکدست و متحد الشکل پا می‌کوبیدند و هواداری این گروهک‌ها را تظاهر می‌کردند، که  می توانست خدای نکرده سر از جاهای بدی در‌آورد. یادم هست که کار عمده ایشان متوجه بچه‌هایی بود که نادانسته به اینها پیوسته بودند و برخوردشان از سر دلسوزی بود.

قبل از انقلاب هم با سران گروهک‌ها و با روحانیون برجسته‌ای چون آیت‌الله طالقانی و آقای منتظری چالش‌هایی داشتند. یادم هست که پدرم تعریف می‌کردند در داخل زندان، ما این آقایان را نسبت به انحراف گروهک‌ها توجیه می‌کردیم. وقتی برایشان روشن می‌شد، به ما اعتماد می‌کردند، ولی یک هفته نمی‌گذشت که منافقین با برخوردهای سالوسانه و ریاکارانه‌شان با این حضرات، کاری می‌کردند که نظر آقایان نسبت به آنها مثبت و مساعد می شد و دوباره باید کارمان را از نو شروع می‌کردیم. پدر در داخل زندان و قبل از انقلاب با سران گروهک‌ها ارتباط مستقیم داشتند و به خاطر همین هم زود متوجه انحراف آنها شدند. ایشان ارتباط خود را با آنها قطع نکردند، چون می‌خواستند در عمق ارتباطات آنها وارد شوند و ببینند که دنبال چه هستند و لذا به خوبی از نیت پلید آنها آگاه شده بودند. ایشان به خاطر وحشتی که از تسری افکار آنها به جامعه داشتند، به مسئولین نهیب می‌زدند و با کسانی که کادر این گروهک‌ها و اعضای اصلی بودند،با شدت برخورد می‌کردند، اما در برابر سمپات‌ها و رده‌های پایین، دلسوزانه و پدرانه برخورد می‌کردند.

*جریان ترور شخصیت‌ شهید لاجوردی به دلیل همین برخوردهای قاطع، از اوایل مسئولیت ایشان در دادستانی شکل گرفت، ولی از طرف دیگر، بعدها وقتی بعضی از خاطرات توابین یا کسانی که توانسته بودند از زندان بیرون بیایند و به خارج بروند، منتشر شدند، اتهام برخوردهای بد از سوی شهید لاجوردی به خود را رد کردند. از رفتارهای این افراد نسبت به پدر چه خاطراتی دارید و این افراد از چه طریق و با چه مکانیسمی به گذشته خود پشت می کردند؟    

در ابتدا بسیاری از آنها که توبه می‌کردند، به سوی همان فعالیت‌هایی که تعهد داده بودند انجام ندهند، می رفتند و دوباره به حبس و گرفتاری می‌افتادند. در بعضی از موارد شده بود  که فردی پنج بار مبادرت به این کار  کرده بود و آقایان یا به دلیل نسبت فامیلی یا به هر دلیل دیگری واسطه می‌شدند و او را از حبس بیرون می‌آوردند و او باز همان اعمال گذشته را مرتکب می‌شد. حاج آقا نهایت سعی خود را می‌کردند تا کسانی را که بارها دستشان به خون مردم آلوده شده و خیانتشان اثبات شده بود، با شدت هر چه تمام‌تر به دست عدالت بسپارند، اما در مورد کسانی که متوجه نبودند و  حقیقتاً برمی‌گشتند و حاج آقا با صحبت با آنها یا دیدن قرائنی،‌ متوجه این موضوع می‌شدند، برخوردشان به کلی متفاوت بود. حتی مواردی بود که به بعضی از آنها مرخصی و آنها را به خانه خودمان دعوت می کردند و به اتاق خودشان می بردند که روی تاقچه آن، اسلحه پری گذاشته بودند. این نهایت اطمینان ایشان به آن فرد بود و نشان می داد که او برگشته و واقعاً هم این طور بود. من مدتی در مجموعه موشکی باغ شیان در لویزان، در طرح یا مهدی و پروژه تاو بودم و در آنجا کار می کردم.‌ عده‌ای از بچه‌هایی که از زندان آزاد شده بودند، آنجا حضور داشتند. اینها با صمیمیت فوق‌العاده زیادی از راهنمایی‌های حاج آقا یاد می‌کردند و حتی از منی که فرزند ایشان بودم، علاقه شدیدتری نسبت به حاج آقا ابراز می‌کردند، چون اینها در واقع وجود خود را بازیافته و مسیر غلط زندگی‌شان را با راهنمایی‌های حاج آقا اصلاح کرده و متوجه شده بودند که هم خودشان و هم عده‌ای از مردم را به بی‌راهه کشانده بودند، بنابراین شخصیت حاج آقا برای اینها فوق‌العاده ارزشمند و   برایشان حکم یک فرشته نجات را پیدا کرده بود.

*عده‌ای از این توابین با آنکه پس از رهایی از زندان، امکان رفتن به خارج از کشور را داشتند، ماندند و الان هم در رده های مختلف، صادقانه مشغول خدمت به نظام هستند. شهید لاجوردی چه شیوه‌ای را اتخاذ می‌کردند که افرادی را که با آن جزمیت و شدت، فعالیت‌هایی خلاف مسیر انقلاب داشتند، به این نحو متحول می‌کردند؟

ایشان روش‌های متفاوتی را به کار می‌گرفتند. اولاً حاج آقا با اینها ارتباط دلسوزانه برقرار می‌کردند و اینها می‌دیدند که حفظ موقعیت و جاه‌طلبی در حاج آقا وجود ندارد. اینها چیزهائی هستند که انسان در یک ارتباط متقابل می‌تواند درک کند. ما انسان‌ها بالاخره بهره‌ای از هوش عاطفی داریم و می‌توانیم این را خیلی خوب درک کنیم که هدف و منظور شخص از ارتباطی که با ما برقرار کرده است، چه چیزی می‌تواند باشد؟ آنهایی که با حاج آقا ارتباط برقرار می‌کردند، خیلی زود روح دلسوزانه و مشفقانه این ارتباط را درک می‌کردند و به یقین می‌رسیدند. نکته دوم قدرت استدلال ایشان بود، ‌یعنی ایشان در دوران مبارزه، کاملاً بر مفاهیم پایه تسلط پیدا کرده بودند و از قوت استدلال برخوردار بودند. این قدرت استدلال را هم خودشان داشتند و هم افرادی که ایشان از آنها دعوت می‌کردند تا بیایند و با افراد این گروهک‌ها صحبت کنند. تمام سعی حاج آقا این بود که از کسانی که هنوز دلشان بیمار نشده بود، از این رهگذر به آگاهی دست پیدا کنند و ارتباط و صحبت با آنها راهگشا باشد. نکته سوم به اعتقاد من رو شدن دست سران منافقین برای کسانی بود که به خاطر طرفداری از آنها گرفتار شده بودند،چون برای آنها یقین می‌شد که دست‌  سران آنها به خون بسیاری از افراد آلوده شده و در پی امیال نفسانی خود هستند و مبارزه و دفاع از خلق را در واقع مستمسک قرار داده‌اند. این مبهمات برای اینها روشن می‌شد. نکته دیگر میل طبیعی و فطری همه انسانها به حق و عدالت است مادامی که دستخوش زنگار انواع کدورت‌ها نشده باشد. ” کل مولود یولد علی الفطره الا ان ابواه یهودانه اوینصرانه او یمجسانه “

*در آغاز حرکت شهید لاجوردی برای مواجهه با سران و رده‌های پایین‌تر منافقین، حمایت‌های همه جانبه و قوی امام(ره) و مرحوم حاج احمد آقا نسبت به ایشان وجود داشت و اساساً ایشان به اتکای این حمایت‌ها توانست با وجود مخالفت‌های بی‌شمار، به این شکل قاطع عمل کند و این کار را ولو به طور نسبی به سامان برساند. شما از حمایت امام(ره) و مرحوم حاج احمدآقا از شهید لاجوردی چه خاطراتی دارید؟

همزمان با شدت گرفتن مقابله ایشان با جریان‌های انحرافی، دست‌هایی هم در کار بودند که ایشان را کنار بزنند و از هیچ نوع سعایتی ابا نداشتند و تا حدی هم موفق شده بودند. یادم هست یک بار گزارشی به امام(ه) داده بودند و ایشان حاج احمدآقا را خواسته بودند و ایشان گزارش کامل‌تری داده بودند. امام(ره) فرموده بودند که برکناری اول آقای لاجوردی یک فاجعه بود، چون در آن فاصله این اتفاق افتاده بود و بعد از ایشان دعوت شد که برگردند و مسیر را ادامه بدهند. ارتباط حاج آقا با امام(ره) ارتباط ویژه‌ای بود. یک بار از حاج آقا شنیدم که می‌گفتند اگر امام به من بگویند که داخل آتش برو، بدون ملاحظه‌ و درنگی این کار را خواهم کرد. اعتقاد ایشان به امام از همین گفتار هویداست. این را هم متذکر شوم که حاج آقا سعی می‌کردند از امام خرج نکنند. از امام رهنمودها را می‌گرفتند، بدون آنکه بخواهند چیزی را به امام نسبت بدهند و به اصصلاح امروز از امام خرج کنند، ولی آنچه که عمل کردند، دقیقاً در جهت منویات و نظرات امام بود و به همین دلیل هم از طرف امام(ره) و همین طور حاج احمدآقا با قوت تمام مورد حمایت بودند.

*چه شد که با این حمایت قوی، در نوبت اول در سال ۶۳ شهید لاجوردی کنار گذاشته شد؟

به هر حال کسانی که در آن زمان در مسئولیت‌های بالا حضور داشتند یا شناخت درستی از منافقین نداشتند و یا دچار عواطف بی‌مورد شده بودند، در حالی که بسیاری از این منافقین،‌ دستشان به خون مردم آلوده و خباثتشان کاملاً آشکار شده بود.شاید اگر خیلی خوش‌بینانه فکر کنیم، سلیقه‌شان با نحوه برخورد حاج آقا سازگار نبود. اینها سعایت‌هایشان را کردند و نهایت تلاش خود را کردند که حاج آقا کنار گذاشته شوند و البته موفق هم شدند. حاج آقا هم نهایت تلاش خود را کردند که برای این افراد روشنگری کنند.با آنها جلساتی را گذاشتند  و برخی از آنها را متوجه هم کردند.

*خودشان چه تحلیلی از این برکناری داشتند و مشکل را در کجا می‌دیدند؟

رد این مطلب تا اندازه‌ای در وصیت‌نامه ایشان هست. بسیاری از این گرفتاری‌ها به خاطر نفسانیات افرادی بود که در این جهت تلاش کردند و دچار احساسات و عواطف بی‌مورد شدند. یادم هست یک بار ایشان در ارتباط با منافقین به این آیه قرآن اشاره می‌کردند که،‌ «مالکم فی المنافقین فئتین» چه شده که شما در قبال منافقین به دو گروه تقسیم شده‌اید؟ حالت عاطفی نباید شما را فرا بگیرد و در مقابل آنها به جای غلظت و شدت، کوتاه بیائید. یک مقداری از این ناحیه رنج می‌کشیدند و یک مقداری هم از بی‌اطلاعی آقایان از عمق خباثت منافقین. این دو مسئله وجود داشت، در بعضی‌ها یکی از این دو بود و در برخی هر دو. عده‌ای گرفتار عواطف و احساسات می‌شدند و یک عده‌ای هم خبر نداشتند و در خیلی‌ها هر دو مورد با هم ممزوج می‌شد و در نتیجه با ایشان مخالفت می‌کردند. البته برخی دیگر همجپیمان و هم کاسه آنها بودند.

*شهید لاجوردی از یک سو به شدت مورد احترام نیروهای انقلابی بودند و از سوی دیگر مخالفان سرسختی هم داشتند. فرزند شهید لاجوردی بودن، به ویژه در سال‌های ۶۰ که ایشان به مواجهه شدید با گروهک‌ها پرداختند، چه حال و هوایی دارد و از برخورد مردم با خودتان چه خاطراتی دارید؟

برخوردی که مردم با ما داشتند، مرا به یاد مطالب کتاب جاذبه و دافعه علی(ع) به قلم شهید مطهری می‌اندازد، یعنی ما با دو نوع برخورد کاملاً متضاد با ایشان و به تبع ایشان با خودمان مواجه می‌شدیم. یک عده به شدت علیه ایشان موضع داشتند و یک عده دیگر که آگاهی بیشتری نسبت به امور داشتند،‌ موافق بودند. این تناقض به قدری زیاد بود که حالت دو قطبی پیدا می‌شد. افراد یا در آن قطب بودند یا در این قطب. بسیار کم پیش می‌آمد که آدم‌ها نسبت به ایشان بی‌تفاوت باشند و یا قضیه برایشان علی السویه باشد. شاید نباید بگویم، ولی ما به عنوان فرزندان ایشان واقعاً هزینه‌های زیادی بابت این موضع‌گیری های‌ متضاد پرداختیم و محدودیت‌های شدیدی را تحمل کردیم که واقعاً برایمان مشکل بود.باید تمام جوانب را ملاحظه می‌کردیم.

*در برهه پایانی عمر، با توجه به اینکه در جریان حاکم افرادی حضور داشتند که از ایشان زخم خورده بودند،‌ ایشان چقدر مورد انتقام آنها قرار گرفتند؟

حقیقتاً برای ما تلخ‌ترین ایام همین دوران بود، چون ایشان پیش چشمشان می‌دیدند که این مبارزه از چه دالان‌های تنگ و تاریکی عبور کرده و چه هزینه‌های سنگینی برایش پرداخته شده تا به این نقطه رسیده و حالا بیراهه هائی، خودشان را به عنوان راه به نظام تحمیل و به شیوه‌هایی جلوه‌نمایی می‌کنند و راه اصلی دارد گم می‌شود. به نظر من ایشان مطمئن بودند که پایداری‌ها و روشنگری‌ها بالاخره نتیجه می‌دهند، اما غصه می‌خوردند که فعلاً چنین فضایی حاکم شده است و باز هم باید منتظر بود و تلاش کرد تا کسانی را که در لباس‌های عوام فریب و مردم فریب به میدان آمده‌اند و بیراهه را راه نشان می‌دهند، کنار زد و برای جلوگیری راه حق تلاش مضاعفی کرد. فکر می‌کنم مقارن همان ایام بود که مقام معظم رهبری در یکی از خطبه‌های نماز جمعه مروری بر واقعه عاشورا و عبرتهای آن داشتند و عبارت‌هایی که از آن خطبه یادم هست، این معنا را به ذهنم متبادر می‌سازد که در آن شرایط باید خونی مثل خون اباعبدالله الحسین(ع) بر زمین ریخته می‌شد تا رسالت نبوی از آسیب‌ها و انحرافات سنگین مصون بماند. به نظر من رهبری داشتند به نوعی این نکته را بیان می‌کردند که شرایط انقلاب هم، همان حالت‌ها را دارد و در مقاطعی، برای روشنگری‌ها،‌ خون می‌طلبد. من اتفاقاً در آن نماز جمعه همراه پدرم بودم و شاهد تأثیر گرفتن شدید ایشان از این بیانات رهبری بودم. مثل این بود که  به وضعیت حاکم بر جامعه فکر می‌کردند و می دیدند که باید دست به کار شد و دل و سر را یکجا به دست دوست سپرد.

*شهید لاجوردی در هفته‌های آخر زندگی، چقدر احتمال ترور شدنشان را می‌دادند، چون ظاهراً یک سری علائم مشکوک هم از جاهای مختلف داده می‌شد.

موتور سیکلتهایی در کوچه رفت و آمد داشت و کشیک می‌داد و پدرم به آقای فرهمند که سر کوچه ما منزل داشتند و مشرف به کوچه ما بود، زنگ می‌زدند و وضعیت را جویا می‌شدند. یا تلفن‌های مشکوک مختلفی که به خانه‌مان می‌شد. گاهی هم ایشان هنوز پا از خانه بیرون نگذاشته، برمی‌گشتند، چون مشاهده می‌کردند که از طرف منافقین کمین شده. ایشان روز یکشنبه اول شهریور ۷۷ شهید شدند. روز جمعه قبل از آن که ما با ایشان بودیم،‌ به ما در خانواده گفتند بیایید عکس آخر را بگیریم. ما قبلاً هیچ وقت از ایشان چنین تعابیری را نشنیده بودیم. این اولین و آخرین باری بود که ما چنین تعبیری را از ایشان شنیدیم و الان ما این عکس آخر را داریم. حتی روز یکشنبه صبح که داشتند از منزل خارج می‌شدند، وصیت‌نامه‌شان را از دِراوِر درآورند و مجموعه‌ای از کاغذهایشان را پاره کردند، بعضی از اصلاحات را انجام دادند و بسیاری از کارهایی را کردند که انسان موقعی که می‌خواهد به یک مسافرت طولانی برود، انجام می‌دهد. انگار داشتند آماده می‌شدند و بعد خانه را ترک کردند.

*شما آخرین بار کی ایشان را دیدید و چه خاطره‌ای دارید؟

من شب قبل از شهادت ایشان به دیدنشان رفتم. ساعت ۱۱ شب بود و ایشان در زیرزمین مشغول کار بودند. یک الهام عجیب باطنی هم بر من مستولی شده بود و توی بحر ایشان رفته بودم. منزل ما از حاج آقا فاصله داشت و من به‌رغم میل خودم، ناچار شدم پس از اندکی از ایشان خداحافظی کنم و بروم.

*خبر شهادت ایشان را چگونه دریافت کردید؟

وقتی این خبر را دریافت کردم، در شرایط بسیار بدی قرار داشتم. یکی از دوستانم که الان هم با هم ارتباط داریم، به من تلفن زد و گفت، «محمد! توی بازار چه خبر است؟ می‌گویند در اطراف مغازه پدرت تیراندازی شده است.» من ناگهان تکان خوردم و شروع کردم به تماس گرفتن با بازار، ولی از آن طرف کسی جواب نمی‌داد. بالاخره بعد از تلاش‌های بسار توانستم با پسرعمه‌ام که در آن حوالی حضور داشت، تماس بگیرم و فهمیدم جداً خبرهایی هست. در میانه راه به من گفتند که پدرم زخمی شده‌اند و بهتر است که بروم بیمارستان سینا. وقتی به آنجا رسیدم، کشوهای سردخانه را که بیرون کشیدند، پیکر ایشان را دیدیم که از ناحیه سر و چشم راست گلوله خورده و فرقشان شکافته شده بود. پیکرشان کاملاً غرق به خون شده بود. از این منظره فوق‌العاده متأثر شدم و روزهای متوالی تحت تأثیر آن منظره بودم.

*آیا خبر داشتید؟

خیر به من گفتند که ایشان زخمی است و ناگهان در بیمارستان،‌ مرا با چنین منظره‌ای روبرو کردند که اثر فوق‌العاده عمیقی روی من گذاشت. درست است که ایشان از لحاظ فیزیکی خیلی در کنار ما نبودند، اما مظلومیتشان واقعاً روی من تأثیر عجیبی داشت. من یک ساله بودم که ایشان مبارزات سیاسی‌شان را آغاز کردند و ما دوستان ایشان را می‌شناختیم و ارادتی را که ایشان نسبت به آنها ابراز می‌کردند اما یکباره مواجه شدیم با سیلی از نامهربانی‌ها،‌ و به بهت و حیرت و بی عملی در مقابل جو منحرف حاکم ناجوانمرد که سوار خرمراد هوس ترکتازی می کردند آن هم بعد از این همه سال و امتحان پس دادن‌ها و وضعیت عجیبی که ایشان پیدا کردند، واقعاً دل همه ما را به درد می‌آورد و من عمیقاً از این ناسپاسی‌ سنگینی که در حقشان شد، رنج می‌بردم. اما بی انصافی است اگر به یاد نیاوریم و قدران نباشیم درایت و هوشمندی رهبری در تمام این دوران سخت میانی را که امام و یاران اصل و سابقه دارش را زیر خاکی میخواست یا حداکثر در موزه ها و در این موضوع خاص پیام رسای ایشان به مناسبت شهادت این سرباز نظام.

*ماهیت شهادت و رسیدگی به پرونده ایشان هنوز هم سئوال برانگیز است. شما در ارتباط با این موضوع و مواجهه با قاتل ایشان به چه نکاتی برخوردید؟

حقیقت قضیه این است که ما باید برگردیم به وضعیت اطلاعاتی کشور در آن دوره و آن جریانی که در وزارت اطلاعات اتفاق افتاد و ماجرای سعید امامی و امثال آن. من اعتقاد دارم که یک کودتای اطلاعاتی سنگین اتفاق افتاد و دقیقاً این را در دادگاهی که منافقین را محاکمه می‌کردند،‌ ابراز کردم. گفتم در اینجا منافق نیست که باید محاکمه شود، بلکه کسان دیگری باید بیایند و در جایگاه متهم بنشینند و پاسخگو باشند، به این عبارت که شاهد بودیم این دو نفری که در عراق با انواع اسلحه از قبیله کلت و امثال آنها آموزش دیده بودند، یک نوبت دیگر هم به این طرف مرز آمده و عملیاتی را علیه نیروهای ارتش اجرا کرده و به سلامت به پایگاه‌های خودشان برگشته بودند و این بار دوم بود که به این طرف اروند می آمدند. من موضوع را از طریق شرکتی که در آن کار می‌کردم و ارتباطی که با شرکت نفت و حراست شرکت نفت در آبادان داشت، پیگیری کردم. این منافق موقع برگشت به عراق، از شدت خستگی در آبادان، زیر درختی چرت می‌زد که مأمور حراست شرکت نفت او را دستگیر کرد و به تهران برگرداند. من با مسئول حراست آنجا صحبت کردم. او به مناسبت رابطه‌ای که با مسئولین عالیرتبه شرکت وابسته به سازمان ما داشت، به شرکت ما آمد و من با او صحبت و از کم و کیف جریان اطلاعات بیشتری پیدا کردم و به استناد همین مستندات،به اعتقاد خودم نسبت به شهادت حاج آقا مبنی بر اینکه همه اینها حاصل یک توطئه از پیش طرح شده بود، یقین بیشتری پیدا کردم، چون مقارن همان ایام ما شاهد از میان برداشته شدن سردار شهید، صیاد شیرازی هم بودیم و در مورد ایشان، هیچ اثری از ضارب به جا نماند. وجه مشترک این دو نفر این بود که یکی در لباس نظامی و دیگری در کسوت امنیتی، مبارزه سنگین و قاطعانه ای را علیه منافقین اداره کرده بودند.در عملیات مرصاد، نقش اصلی را برای سردار شهید صیاد شیرازی قائل هستیم وبرای حاج آقا، این شهید امنیتی نظام، در سال‌های قبل و بعد از انقلاب، مبارزه علیه منافقین را سرنوشت ساز می دانیم.

*آیا به نظر شما شهادت شهید لاجوردی حاصل یک تعامل بین گروهی که بعد از دوم خرداد بر وزارت اطلاعات حاکم شد با منافقین بود؟

به نظر من این یک همدستی بین جریانات مختلفی بود که دنبال انتقام از ایشان و سر به مهر شدن بسیاری از اسرار امنیتی برای همیشه بودند. هم بخش‌هایی از نقش آفرینان سیاسی وقت، هم سازمان منافقین انقلاب و هم البته آن جریان ناسالم که هنوز هم عقاید خودشان را دنبال می‌کنند، با مشارکت علیه نظام دست به تحصن زدند و به عنوان  مسئولین نظام و در موضع نمایندگی مجلس، بسیار تلاش کردند نظام را ساقط کنند.

آنها به رغم سمت و پست و مسئولیتی که در نظام داشتند، تبدیل به اپوزیسیون نظام شدند. اینها با همفکری یکدیگر، توطئه سنگینی را علیه نظام چیده بودند که بحمدالله دستشان رو شد، هر چند ایادی و عمله و اکره زیادی را هم برای خودشان فراهم کرده بودند، خیانت‌های سنگینی را مرتکب شدند و هنوز هم دارند همان هدف ها را دنبال می‌کنند. گرچه دیگر دستشان از بسیاری دستاویزها کوتاه است اما غریق دنبال هر دست آویزی است.

جریان ترور شخصیت شهید لاجوردی، بعد از پیروزی انقلاب، همزمان با به عهده گرفتن مسئولیت دادستانی آغاز شد، اما این جریان به خاطر اینکه هنوز توسط نیروهای انقلاب در انزوا بود و شهید لاجوردی هم محبوبیت داشت و نیروهای تبلیغاتی جامعه هنوز در دست نیروهای اصیل انقلاب بود، نتوانست چندان تأثیری بر جامعه بگذارد. بعد از شهادت ایشان بخشی از نیروهایی که دارای سوابق انقلابی بودند، به این جریان کمک کردند و مثلاً به چهره‌سازی از افرادی چون امیر انتظام پرداختند. این کار توسط روزنامه‌های زنجیره‌ای انجام و ترور شخصیت شهید لاجوردی ساماندهی شد. بعد از شهادت ایشان یکی از محورهای ترور شخصیت ایشان، ادعاهای شخص امیر انتظام بود که خوشبختانه با واکنش شدید خانواده و هواداران شهید لاجوردی مواجه شد.

*از آغاز و انجام این پرونده گزارشی بدهید؟ 

در مورد امیر انتظام، موضوع بسیار منحط و آلوده‌ای است که حقیقتاً از اینکه به طرف آن بروم متنفر هستم. یک عبارتی از نهج‌البلاغه امیرالمؤمنین(ع) به یادم آمد. نمی‌خواهم در اینجا تشابهی را برقرار کنم و فقط مضمون این بحث مورد نظرم هست. حضرت امیر(ع) می‌فرمایند، «‌انزلنی الدهر ثم انزلنی حتی قال علی و معاویه» روزگار را ببینید که چقدر عجیب است که مرا ( امیرالمؤمنین )، کنار معاویه قرار داد.» حالا شما کسی را تصور کنید که در مبارزات، از همه چیز خود گذشته، جوانی و سلامت و خانواده و مال خود را فدا کرده، تا پای جان رفته، کمرش آسیب دیده، چشمش را از دست داده و حتی کسانی را که از نظر عقیده، مخالف سرسخت ایشان بودند، بارها دیده‌ام که ایشان را بابت مقاومت‌هایش تحسین می‌کنند و در مقاومت و پایداری، جزو بالاترین مبارزان می‌دانند. حالا چنین آدمی را با عبارت‌های پستی مثل سخنان امیر انتظام، بخواهیم ملوّث و او را متهم کنیم. این خفیف کردن فرد تا حد نهایت است و در انسان، حالت اشمئزاز را برمی‌انگیزد. البته من اینجا گلایه‌ای هم بکنم. ما افراد خانواده شهید لاجوردی واقعاً مکدر شدیم، چون احساس نوعی بازی با خانواده را کردیم. این اقدام     با خبرسازی شروع شد و خانواده برای پاسخ دادن به این موضوع و دنبال کردن آن قضیه، آمادگی خود را اعلام کرد، هر چند بعداً دادگاه حاضر نشد آن لایحه‌ای را که ما تنظیم کرده بودیم، دنبال کند و برای مدتی طولانی، وضعیت بسیار ناراحت کننده‌ای را برای ما پیش آوردند. مسئله‌ای را که اصلاً قابل اهمیت نبود، به این شکل در بوق کردند و بعد هم بدون رسیدگی و اقدام درستی رها شد،آن هم در قبال چنین شخصیتی و این از جمله همان مظلومیت‌هایی بود که هم به شأن شهید و هم به خانواده او تحمیل شد که چه قبل و چه بعد از انقلاب به اندازه کافی صدمه خورده و اذیت شده بود.

انتهای پیام/

 

http://fna.ir/VWYSVE

[ad_2]

لینک منبع

ثبت شرکت سئو سایت

به این نوشته امتیاز بدهید!

سید وحید احدی نژاد .روابط عمومی هیات خدام الرضا کانونهای خدمت رضوی -خبرنگار حوزه دولت ومجلس

  • ×

    با ما در ارتباط باشید