درب خانه امام به روی کدام شهید باز بود؟
سید وحید احدی نژاد .روابط عمومی هیات خدام الرضا کانونهای خدمت رضوی -خبرنگار حوزه دولت ومجلس ۲ اسفند ۹۵ 0۰7
[ad_1]
خبرگزاری فارس ـ گروه تاریخ: آیتالله حیدر علی جلالی خمینی، مدیر و مؤسس حوزه علمیهای به همین نام در شرق تهران، سالهاست نمایندگی مقام معظم رهبری را در این نقطه از پایتخت بر عهده دارد. او اهل خمین در نزدیکی شهرستان محلات است و به همین خاطر از زمانهای دور با شهید محلاتی آشنایی داشته است، به علاوه از نظر سنی نیز سال ولادتش ـ ۱۳۱۱ ـ نزدیک به تاریخ میلاد آن بزرگوار بوده و باعث شده روزگار مشترکی را تحت رهبری بنیانگذار جمهوری اسلامی تجربه کنند. آقای جلالی در این مصاحبه شهید محلاتی را اسوه استقامت و پایداری در راه حق دانسته و در این بستر، مصداقها و ویژگیهای آن شهید عزیز را برشمرده است.
*به عنوان عالمی که سالها با شهید محلاتی مأنوس بودهاید، معمولاً به یاد چه نکاتی درباره ایشان میافتید؟
قال رسول الله(ص): ان الجهاد بابٌ من ابواب الله فتحه الله لخاصه اولیاء. مسأله مجاهد و مجاهدین و مجاهدت در اسلام مسأله بسیار مهمی است، هر کسی لیاقت جهاد در راه خدا را ندارد. رسول اکرم حضرت محمد(ص) میفرمایند: ان الجهاد بابٌ من ابوب الله. جهاد دری است از درهای خدا که این در را برای همه کس باز نمیکنند و باز نمیشود.
فتحه الله لخاصه اولیاء. مجاهدت و مجاهد بودن مخصوص اولیاء و برای اولیاء خداست. قرآن میفرماید: خدا فضیلت داده است کسانی را که در راه خدا مجاهدت کردهاند. آنچه من اطلاع دارم از مرحوم مغفور شهید محلاتی ـ رحمت الله علیه و اعلی الله مقام الشریف ـ این است که ایشان از همان ابتدایی که برای طلبگی به قم آمده بودند و قبل از آن در محلات، واقعاً انسان مجاهد و تلاشگری بود.
خدا رحمت کند مرحوم امام را که بعضی تابستانها در مواقع تعطیلی حوزه علمیه به محلات تشریف میبردند. آن زمان شهید محلاتی بچه بودند و از همان موقع به امام علاقهمند شده بودند و در جلساتی که امام حضور داشتند شرکت میکردند. از همان ابتدا از روحیهشان پیدا بود که روحیه تدین و طلبگی دارند. بعد هم که به قم آمد، طلبهای بود که بسیار تلاش داشت و در درس کوشا بود. خیلی مرتب و منظم بود؛ هم در لباسش و هم در راه رفتنش.
*یعنی یک روحانیِ بهروز و با دیسیپلین بود.
بله، ما هیچ وقت ندیدیم که ایشان خدای نکرده حالت انکسار و شکستگی داشته باشد، همیشه حالت بشاشیت، شادابی و موفقیت داشت و بروز هم میداد. ایشان مجاهد بود و روحیهاش روحیه مجاهدت بود. آن موقع در اوایل طلبگی ـ خدا رحمت کند مرحوم نواب صفوی را ـ شهید نواب به قم میآمدند و علیه رضاخان و پسرش صحبت میکردند و حرفهایشان طوری بود که خیلی تحت تعقیب قرار میگرفتند.
من خودم هم به نواب علاقه داشتم، ولی حرکت اصلی را حاج شیخ فضل الله داشت و به دنبال و همراه فدائیان اسلام بود و در آخر هم جزو اینها شد. بنده خدا کتکی هم در مدرسه فیضیه خورد. سر ماجرای اینکه عدهای علیه نواب و فدائیان در قم فتنهگری کردند. اینها خودشان را به مرحوم آیت الله العظمی بروجردی میچسباندند و از موقعیت ایشان سوء استفاده میکردند.
*معمم بودند؟
بله. اینها شیخهایی بودند اهل بروجرد و احساس کرده بودند که آمدن فدائیان اسلام به قم، به ضرر حوزه است. چنین به نظرشان رسیده بود که مرحوم آیت الله بروجردی هم راضی نیست که اینها بیایند صحبت کنند و ممکن است حوزه به هم بخورد و تشکیلات رژیم نسبت به حوزه حساس شود.
اینها آدمهایی بودند که خدا به عذاب گرفتارشان کرد. در زمان زندگیشان هم آبرویشان رفت چون چنین خیانتی کردند. خدا رحمت کند، مرحوم نواب میآمد در مدرسه فیضیه و روی سنگی که کنار حوض مدرسه بود میایستاد، خیلی رشید بود و حملات خوبی به رژیم میکرد. همه بچههای فدائیان هم دورش بودند. میگفت: لغت ترس در قاموس ما علویها نوشته نشده است. در آن شرایط خفقان، کسی که به جد دنبال اینها بود و پیدا بود که از این شرایط هیجانی خوشش میآید، شیخ فضل الله بود.
ما تقریباً ناظر جریان بودیم که آن طلاب اهل بروجرد، چوبهایی به دست گرفتند و شروع به زدن فدائیان کردند و یکی از کسانی که بنده خدا ـ به جرم اینکه جزو فدائیان اسلام است ـ در مدرسه فیضیه کتک خورد، شهید محلاتی بود. روحیه ایشان واقعاً روحیه جهاد بود.
خدا رحمت کند، زمان آیت الله کاشانی و دکتر مصدق، جزو کسانی بود که میرفت با ایشان ملاقات میکرد، جوان هم بود و مرحوم کاشانی خوشش میآمد که چنین طلبهای در کنارشان باشد، آن موقع هنوز مسأله مبارزات حضرت امام و انقلاب اسلامی در کار نبود. مراجعی مثل آقای بروجردی بودند. حاج شیخ فضل الله به منزل آقای کاشانی هم میرفت و از ایشان دستور میگرفت که مثلاً به تبریز برود و برای انتخابات سخنرانی کند. ما که جوان بودیم، پیش خودمان میگفتیم انتخابات به ما آخوندها چه ربطی دارد که در این سن، طلبهای به تبریز برود و صحبت کند؟! منظور این است که ایشان تا این حد از هم نسلانش جلو بود.
*شهید محلاتی در زمان حضرت امام چگونه روحانیای بود؟
زمان امام که شد، حاج شیخ فضل الله، دیگر از همه دوران قبلی، حرکت، کوشش و جد و جهدش بیشتر شد. به خصوص آن علاقهای که به امام داشت، استثنائی بود. درست است که فدائیان اسلام و امثال آیت الله کاشانی و مجاهدات آنها را دوست داشت، اما چون از شاگردان امام بود و در محضر ایشان درس میخواند، وقتی پای حضرت امام در کار آمد، آن کوشش و جد و جهد افزونتر شد. حالا ممکن است یک وقتی، یک کسی مثلاً در این وادیها باشد و توی دل کارها برود، اما مسأله درس خواندن و طلبگیاش در سایه مبارزه قرار بگیرد، ولی شیخ فضل الله اینگونه نبود، او در عین مبارز بودن، طلبهای بود درسخوان.
زمان مرحوم کاشانی کسی جرأت نمیکرد وارد سیاست شود، چون هر کسی که میخواست وارد این حیطه شود انگی به او میزدند که مثلاً انگلیسی است.
شهید محلاتی از این حرفها هیچ هراسی نداشت که کسی مثلاً از این حرفها بزند که: ای طلبه! تو چه کار به این کارها داری، برو دنبال درست. خداییاش آنچه من باید بگویم، این است که مرحوم محلاتی آدم متدینی بود. در عین اینکه این جد و جهدها را در مسائل سیاسی داشت و در زمانی که کمتر طلبهای جرأت میکرد وارد این وادیها شود مرد تلاشگر و مجاهدی بود، آدمی بود که تقید هم داشت و اکثر مواقع در مراسم نماز جماعتِ مدرسه فیضیه که اوایل مرحوم آیت الله خوانساری و بعد مرحوم آیت الله اراکی شرکت میکردند، حضور مییافت.
زمان مرحوم امام، شهید محلاتی از اطرافیان معظمٌ له بود و از کسانی که به امام علاقه و به بیت ایشان رفت و آمد داشتند. وقتی امام مبارزه را شروع کردند و انقلاب میخواست شروع بشود، ایشان خیلی شاداب شده و دائم دور امام بود تا اینکه امام از قم تبعید شدند و من و شهید محلاتی هم به دستور حضرت امام به تهران آمدیم. در تهران هم بسیار کوشا و فعال بود؛ علاوه بر اینکه جزو جامعه روحانیت و جزو آن جمعی بود که در پی نوشتن نامه حضرت امام تشکیل شد.
*ماجرای آن نامه چه بود؟
خدا رحمت کند مرحوم شهید آیت الله مطهری را، حضرت امام نامهای به ایشان نوشتند که علمای تهران را جمع کنید؛ ولو به بهانه خوردن یک استکان چای. تا قبل از آن، علمای تهران چندان اهل حرکت و جمع شدن به دور هم نبودند.
*یعنی به نوعی این دور هم بودن و تجمیع و تشکل روحانیت را حضرت امام پایهریزی کردند؟
بله و شهید محلاتی هم جزو فعالان در جمع شدن این علما در جلسات بود.
*و در واقع یکی از عوامل پیروزی انقلاب همین جمعهایی بود که میان روحانیت شکل گرفت.
بزرگترین عامل همین بود، یعنی وقتی این دستور به شهید مطهری رسید و ایشان از علمای تهران، آنهایی که در مناطق شناخته شده و مورد توجه مردم بودند، دعوت کرد تا به دور هم جمع شوند و آنجا بود که این جلسه خیلی مفید بود.
یعنی وقتی در نجف یا هر جایی، اعلامیهای از طرف مرحوم امام صادر میشد، این اعلامیه که به این جلسه میرسید، در اسرع وقت تکثیر و چاپ میشد و به این آقایان که از مناطق مختلف تهران دور هم جمع شده بودند داده و به سرعت پخش میشد. مخصوصاً دو نفر در این جهت خیلی کوشا بودند: یکی مرحوم شهید محلاتی بود و یکی شهید شاه آبادی. گاهی روحانیون شوخی میکردند و میگفتند: اینها موتور انقلابند. مثلاً آنها دائم میگشتند که از آقایان به نفع امام امضا بگیرند. یک وقت میدیدیم در میزنند، مرحوم شاه آبادی سوار یک ماشین فولکس کهنه و قدیمی بود، پیاده میشد و روبوسی میکرد و میگفت که این را امضا کنید.
هر کسی هم که آن نامهها را امضا میکرد، دیگر باید «انالله» خودش را میگفت؛ تعارف نداشت! چون اعلامیه علیه شاه بود و در متن قانون اساسی این بود که هر کسی به خاندان سطلنتی اهانت کند، اعدام میشود.
به هر حال، ما، پناه بر خدا امضا میکردیم. گاهی شهید شاه آبادی میگفت من به خانه بعضیها که میروم امضا بگیرم، داد و بیداد میکنند که آمدهای اینجا چه کار کنی؟ آمدهای ما را زندانی کنی؟ میخواهی ما را به کشتن بدهی؟ یکی از کسانی هم که این طور امضاها را میگرفت شهید محلاتی بود.
من هم خیلی علاقه داشتم، او را دعوت میکردم و به منبر میرفت. دعوت میکردم به مسجد احمدیه بیاید. از ابتدا، یعنی چهل هفت و هشت سال پیش، ما از طرف امام به این مسجد آمدهایم ـ سال ۱۳۴۰ ـ همین مردم آمدند، یک نفر را خواستند برای امامت مسجد، و امام دستور دادند که ما آمدیم و بعد هم امام به ترکیه تبعید شدند. یکی از کسانی که خیلی مقید بودم در ماههای محرم و رمضان حتماً به این مسجد دعوتش کنم، شهید محلاتی بود.
*یعنی شما با وجود اینکه خودتان عالم و مجتهدی بودید که حوزه علمیه هم داشتید و دارید ـ حوزه علمیه آیت الله جلالی خمینی ـ باز هم از منبر آن بزرگوار لذت میبردید. از ویژگیهای منبر ایشان بگویید.
منبر شهید محلاتی بسیار گرم بود و انقلابی. وقتی شروع به صحبت میکرد، وارد جنبههای انقلابی و طرفداری از امام میشد و علیه تشکیلات رژیم میگفت. من یکی از آیت اللهها را دعوت کرده بودم که بیاید به مسجد، وقتی او فهمید که شهید محلاتی هم منبر میرود، میگفت من میآیم؛ به شرطی که ایشان منبر نرود. ناراحت بود از اینکه صحبت انقلاب بشود. مثلاً بیاید در مجلسی بنشیند که علیه تشکیلات حرفی زده میشود. معلوم شد که با دربار و دستگاه رابطه دارد و نمیخواهد در جلسهای حاضر شود که بگویند او در چنین جلسهای نشسته است.
یک وقت هم گله کرد که شما زیاد از آقای محلاتی دعوت میکنید. گفتم، نه من علاقه دارم و مسأله ما مسأله امام است. در جامعه روحانیت مبارز هم ایشان از اعضای بسیار مجاهد و مبارز بود. در تمام کارهایی که جامعه روحانیت مبارز، از نظر فعالیت در این شهر و آن شهر و ارسال اعلامیه داشت، دو نفر پایشان در کار بود: شهیدان محلاتی بود و شهید شاه آبادی. امام هم بینهایت نسبت به شهید محلاتی علاقه داشت. انصافاً این مسأله شهادت هم زیبنده این افراد بود. اگر شهید محلاتی و شهید شاه آبادی شهید نمیشدند، کسر آنها بود، یعنی لباس شهادت برای آنها زیبنده بود، با آن حرکت و آن فعالیت و آن جبهه رفتن و جمع آوری امضاها و آن کوششی که برای امام و انقلاب میکردند. علمای تهران را به ستوه آورده بودند و بعضی از آنها ناراحت بودند که امضا کنند. ایشان میرفت و صحبت میکرد که چرا حرکت نمیکنید، چرا حرف نمیزنید، تا اینکه بالاخره ایشان شربت شهادت را نوشیدند.
*حضرت امام چه نگاهی به شهید محلاتی داشتند؟
شهید محلاتی در خدمت امام، موقعیت خیلی خاصی داشت. همیشه در خانه امام به روی ایشان باز بود. به خصوص امام خیلی به ایشان علاقه داشتند. من از قول مرحوم حاج احمد آقا شنیدم که وقتی امام باخبر شدند مرحوم محلاتی شهید شده، تا نیمههای شب در اتاق راه میرفتند و نام «محلاتی» را بر زبان میراندند. در اتاق قدم میزدند و میگفت شهید محلاتی؛ یعنی چه یاوری را از دست داده بودند. این را درباره هیچ یک از رفقا نشنیدیم که مثلاً امام این حالت را به خودش بگیرد و وقتی بشنود او شهید شده، خوابش نرود و مدام در اتاق راه برود و بگوید شهید محلاتی…
* با این حساب میفرمایید که حضرت امام برای شهید محلاتی جایگاهی در حد استاد مطهری قائل بودهاند؟
البته هر کدام از نظری اهمیت خاص خود را داشتند. شهید مطهری جنبه دیگری داشت، امام از نظر علمی و جهاد و کوشش حساب خاصی برای مطهری داشت. عنایت امام به شهید محلاتی این گونه بود: از کسانی که واقعاً در این انقلاب کوشا بودند و بار انقلاب روی دوششان بود؛ از نظر حرکت و صحبت و این طرف و آن طرف دویدن و صحبت و تبلیغ کردن. در این راه، شهدای محراب هم ویژگیهای خاصی داشتند. آنها از علمای خوب، مبرز و مجاهدی بودند که رفته و در قم یا در شهرستانها بودند و همین که امام قیام و مبارزه را شروع کردند، اینها به امام ملحق شدند و آنچه در توانشان بود ـ خدا رحمت کند همهشان را ـ در طبق اخلاص گذاشتند. در طرفداری از حضرت امام و در مبارزه، مجاهده، سخنرانی و اعلامیه پخش کردن و اعلامیه دادن نقش بسیار بهسزایی داشتند.
*در واقع هر یک از یاران حضرت امام در به ثمر رسیدن این انقلاب نقش مهمی را به عهده داشته، در این خصوص یک جمعبندی بفرمایید.
جمعبندیام این است که شهید محلاتی در همه این کارها حضور فعال داشت، یعنی در تمام این داستانها نقش و با همه اینها رفت و آمد داشت و هر کسی از آقایان هر کار و نظری داشت لازم مینمود که ایشان در آن جهت قدمی بردارد، چون با همه آنها ارتباط داشت. روی هم رفته باید گفت عاش سعیداً و مات سعیداً. شهید محلاتی هم زندگی بسیار با سعادتی داشت و این طلب رحمتی که من برایش میکنم، برای این است که در کارهای ما هم خیلی مرحوم محلاتی به ما کمک کردند.
در کدام کارها؟
موقعی که اختلافاتی در شهرستان خمین بروز کرد. این اختلافات خیلی زیاد بود، یعنی آن موقع که ما از طرف امام به خمین رفتیم، مدیر کل اطلاعات اراک آمد پیش من، گزارش داد و گفت تمام نقشه گروهکها و مجاهدین خلق ـ منافقین ـ در استان مرکزی، بر خمین متمرکز بوده است و تمام هم و غم آنها بر این استوار است که در خمین اختلاف ایجاد شود.
*در چه سالی؟
سه، چهار سال بعد از پیروزی انقلاب اسلامی.
*هنوز بنی صدر رئیس جمهور بود؟
نه، بعد از بنی صدر بود. اینها در خمین عجیب کار کرده و مردم را به اختلاف کشانده بودند. طبقه علما دو دوسته بودند، خانوادههای شهدا دو دسته بودند، کسبه دو دسته بود، مسؤولان دو دسته بودند. اختلاف عجیبی که ابتدا امام به آن توجهی نداشتند، یعنی هر وقت ما خدمتشان میرفتیم و راجع به فرماندار و استاندار خمین صحبت میکردیم، از آن میگذشتند، ولی این اختلافات کار را به جایی کشاند که امام مستقیماً پای در حل مسأله خمین گذاشتند.
یک وقتی حاج احمد آقا تلفن زد به ما که آقا کارتان دارند. من تعجب کردم که مسأله چیست. زمانی بود که امام هر چند وقت یک بار، به مدت ده روز ملاقات را تعطیل اعلام میکردند و در زمانی که تقریباً ملاقات نبود، حاج احمد آقا تلفن زد که امام کارتان دارد.
تعجب کردم که مسأله مهمی است که آقا در چنین بحرانی ما را خواستهاند. رفتم به جماران، دیدم امام روی مبل نشسته و قدری کسلاند و حالت ناراحتی دارند. گفتم آقا، چه فرمایشی دارید؛ من خدمتتان هستم. فرمودید بیایم خدمتتان آمدم، فرمایشتان را بفرمایید.
گفتند راجع به خمین است؛ اختلافات و مسائلی که آنجا پیش آمده است. من لبخندی زدم و گفت آقا، شما اینقدر ناراحت و نگران نباشید، من ان شاء الله به شما قول میدهم و این کار را مرتب خواهم کرد. من به خمین میروم و ان شاء الله این مسائل مرتفع خواهد شد. یکی به دلیل اینکه خودم خمینی هستم، دیگر اینکه سی سال است در تهران در مسائل مبارزه بودهام و قدری پیچ و خم کارها دستم است. شما نگران نباشید. من میروم تا به یاری خدا مسائل خمین را ان شاء الله حل بکنم. بعد دیدم که قیافه امام باز شد. گفتم منتها اجازه بدهید چون من خیلی در تهران گرفتاری دارم، چند وقتی بروم کارها را انجام بدهم و بعد خدمت شما بیایم. ما رفتیم و دیدیم که شدت اختلافات و مسائل خیلی بالاست. یک دسته راهپیمایی میکردند و میگفتند مرگ بر آن دسته، دسته دیگر هم میگفتند مرگ بر این دسته! اتفاقاً مردم آنجا خیلی مردمان خوبی هستند، نه اینکه منافقین واقعاً توانسته باشند اثر نفاق بر مردم بگذارند، اینها مثلاً دو دسته بودند و هر دسته هم به دنبال این بودند که قدرت شهر را به دست بگیرند. منافقین نیز از این مسائل سوء استفاده کرده و تا میتوانستند مردم را تحریک میکردند که به اختلافات دامن زده شود و به رادیوهای خارجی خوراک بدهند. رسانههای خارجی هم علناً علیه امام شروع کردند به سیاه نمایی و بی ادبی که: آقا نمیخواهد بگوید رهبر جهان اسلام است، فقط برود شهر کوچکش را اصلاح کند. ما رفتیم و الحمدلله موفق هم شدیم.
*نقش شهید محلاتی در این بین چه بود؟
اختلافات در خمین آنقدر زیاد بود که من وقتی خواستم از دفتر امام بیرون بیایم، دیدم یکی از رؤسای دفتر حضرت امام گفت آقای جلالی! گفتم بله. گفت: «یک، دو. رفتی خمین، ولی با آبروریزی برمیگردی.» چون هر کسی را میفرستادند، کارها درست نمیشد. من گفتم یک، دو، میروم خمین و ان شاء الله با موفقیت برمیگردم. ناگفته نماند که سپاه خمین در این ماجراها خیلی دخالت داشت یعنی یک طرف مسأله بود، طوری شده بود که آقایی که وکالت آنجا را میکرد و نماینده مجلس بود و برادرش هم از شهدای انقلاب و اهل علمی بود که خیلی در خدمت امام بود و اعلامیههای امام را پخش میکرد و به دلیل همان اعلامیهها گرفتند و شکنجهاش کردند و آخر سر هم شهید شد، سپاه با این شخص در افتاده بود در حالی که ایشان در میان مردم وجهه خوبی داشت. به همین دلیل کار به دو دستگی کشیده شده بود و منافقین هم آتشی روشن کرده و میکوشیدند بیشترش هم بکنند.
ما از وجود دوستان زیادی در حل مسائل خمین استفاده کردیم و شهید محلاتی نیز نقشی بارز در این جریان داشت. خدا رحمتش کند، یک روز آمد اینجا و ناهار در خدمتش بودیم. تا اذان ظهر گفته شد، این مرد بلند شد وضو گرفت و من آن نمازی را که ایشان سر سجادهای که برایش پهن کرده بودیم خواند، یادم نمیرود. من به ایشان گفتم که دوست دارم به خمین بیایید. شما برای انقلاب خیلی زحمت کشیدهاید، ولی امام از مسائل خمین خیلی نگران هستند، لطفاً بیایید و کمک کنید. گفت باشد، میآیم. ما به خمین رفتیم و ایشان در نماز جمعه خمین صحبت خیلی گرمی کرد و آنجا نقش بسیار خوبی نسبت به سپاه ایفا کرد. چون نماینده ولی فقیه در سپاه بود بچههای سپاه را خواست و با آنها صحبت کرد. نقشی که مرحوم شهید محلاتی آنجا ایفا کرد و این همکاریای که با ما کرد و این سفارشی که به بچههای سپاه خمین کرد، خیلی اثربخش بود و مقداری از آن آتش را خاموش کرد و بحمدلله توانستیم در کارها مقداری موفق شویم و وحدت ایجاد شد.
*شما در ماجرای خمین هم از شهید محلاتی استفاده کردید، هم از شهید شاه آبادی؟
بله، خدا رحمتشان کند. اینکه میگویند هر دو اینها موتور انقلاب بودند، به این دلیل بود که هر جا مسألهای بود حضور داشتند. من در حل مسأله سپاه خمین از وجود شهید محلاتی استفاده کردم و از شهید شاه آبادی هم استفاده کردم، نسبت به یکی از علمای خمین که او هم یک طرف ماجرا بود و ایشان آمد و ما رفتیم خانهشان. حرفهایی که شهید شاه آبادی زد بر آن آقا خیلی اثر بهسزایی داشت.
در واقع وجود این دو بزرگوار در همه جا کارساز بود.
منی که مشکل چنین اختلافاتی در خمین را داشتم و از وجود این دو نفر در این جریان استفاده کردم، چنین به نظرم آمد که هر جا هر مشکلی برای انقلاب پیش بیاید میشود از اینها استفاده کرد، یعنی آقایان هر کدام دست دراز میکردند، اینها آماده بودند که همکاری و یاری کنند.
*نکته خیلی مهم این است که حضرت امام از میان یارانش، با توجه به شناخت چندین سالهای که در مسیر انقلاب، حوزههای علمیه، و در قم از این بزرگواران داشتند، هر کدام را در جایی به کار گماردند. با این پیش زمینه دوست داریم بدانیم چرا امام شهید محلاتی را به نمایندگی خود در سپاه گماشتند؟
این، خیلی مسأله است. آن موقع سپاه خیلی حساس بود و خیلی مشکلات داشت، نهادی که میخواهد بیاید و جنگ را اداره کند، کشور و انقلاب را اداره کند، یعنی هر کسی نمیتوانست نمایندگی امام را در چنین تشکیلاتی، آن هم در آن برهه حساس عهدهدار شود. مشکلات این بود که ممکن بود نفوذیها در سپاه رخنه کنند و از اینها استفاده سوء بشود، این بود که شهید محلاتی بهترین گزینه بود. او آدمی بود که آن اوایل مقداری ناراحتی با سپاه برایش به وجود آمد. محلاتی انسانی آزاده و خیلی صریح بود و همین صراحتش هم باعث شد که آن مشکلات بین سپاه و ایشان پیدا شود.
ماجرا چه بود؟
ایشان نظر داشت که هر کسی در سپاه نباشد و سپاه خالصاً و مخلصاً باید آنی باشد که امام میخواهند و میگویند. البته بچههای سپاه هم خوب بودند. خب، اوایلِ کار بود. ایشان در سپاه واقعاً نقش خوبی داشت.
*از شهادت آیت الله محلاتی بگویید.
ماجرای شهادتش این بود که وقتی ایشان به جبهه میرفت، در طیارهای بود که عدهای در آن بودند و مورد هجمه طیارههای صدام قرار گرفت. عراقیها بسیار سعی کردند که این طیاره را به زمین بنشانند، به عراق ببرند و اینها را شکنجه بدهند؛ مخصوصاً اینکه امثال شهید محلاتی خیلی حرف داشتند. ایشان موافقت نکرده بودند با رفتن طیاره، یکی از کسانی که خیلی مخالفت کرده بود با نرفتن طیاره ایشان بود و همین که حرف دشمن را اجابت نکردند باعث شد که آنها را به شهادت برسانند. آن طور که شنیدیم، حاج شیخ فضل الله قبل از اینکه طیاره زده شود و دنبالش بودند، مطالبی نوشته که سرانجام به دست کسی نرسید. ایشان خیلی اصرار داشته که این طیاره به عراق نرود، چون اگر این طیاره میرفت، خیلی مشکلات به بار میآمد و آنها به مسافران رحم نمیکردند. شهید محلاتی زندان دیده بود؛ زندان پسر رضاخان را دیده بود و این طور نبود که بتوانند چیزی از او در بیاورند، ولی کار خیلی سخت بود، به همین دلیل طیاره را ساقط کردند. خدا رحمتش کند، آدمی آن طور فعال، با آن سوابق، با آن شخصیت، آن طور فداکار و مجاهد، آن طور در کنار امام، آن طور در جبهه و آخر هم در جبهه در راه پیروزی جبهه انقلاب این طور جان بدهد…
ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه ان لا تخافوا و لاتحزنوا و ابشروا بالجنه التی کنتم توعدون. آن کسانی که اول گفتند خدا و اعتقاداتشان اعتقاد محکمی بود و به خداوندی خدا و وحدانیت او عقیده داشتند و در این راه استقامت کردند، یعنی در راه دینشان استقامت کردند، ملائکه خدا بر اینها نازل میشود که نترسید، خوف نداشته باشید و بشارت باد بر شما بهشت جاوید. به تحقیق میتوان گفت از کسانی که مصداق این آیه شریفه هستند شهید محلاتی است.
انتهای پیام/
[ad_2]
لینک منبع