» اخبار جدید » روایتی از عیادت خادمیاران رضوی شهریار با والدین شهید «پرویز مالک»
اخبار جدید - کانون های خدمت رضوی استان تهران

روایتی از عیادت خادمیاران رضوی شهریار با والدین شهید «پرویز مالک»

۲۹ دی ۰۱ 1۰54

به گزارش آسمانی نیوز از شبکه خادمان رسانه ای کانون های خدمت رضوی استان تهران، پدران و مادران و همسران شهدا اسو‌ه‌هایی از صبر و شکیبایی هستند و در معامله با خدا و دفاع از دین، میهن و ارزش‌های انقلاب اسلامی جوانانشان را راهی جبهه‌های نبرد کردند، تا بتوانند اندوخته، مقام و جایگاهی ویژه نزد خداوند متعال برای خود ذخیره کنند.

جمعی از خادمیاران کانون خدمت رضوی ایثار و شهادت شهرستان شهریار در دیدار با والدین شهدا صحنه‌هایی از دلدادگی و عشق این خانواده‌ها را نسبت به امام رئوف شاهد بوده و با ثبت این لحظات ارزشمند یاد و خاطره شهدا را همواره زنده نگه می‌دارند.

طی دیدار و عیادتی که سفیران امام مهربانی‌ها با پدر و مادر شهید پرویز مالک داشتند صحنه‌ای دلنشین رقم خورد که وصف این لحظات به قلم خادمیار ثریا رضایی مسئول کانون ایثار و شهادت خدمت رضوی شهرستان شهریار اینگونه قلم زده شد:

«تقدیم به حضرت مادر سلام الله علیها، به نیت حاج قاسم، شهدا، والدین شهدا، فرشته‌های زمینی زیباترین خلقت آفرینش،

روزی ما شد، عیادتی از والدین شهدا داشته باشیم.

درب خانه که باز شد، نور و گرما را در هوای خیلی سرد احساس کردیم، پرچم زیبا و مقدس آقا علی بن موسی الرضا علیه‌السلام وارد خانه شد؛ نقش زیبای پرچم با انعکاس نور خانه صد چندان شده بود. مادر شهید که روی تخت در بستر بیماری آرمیده بود نگاهش که به پرچم گره زده شد، آهسته دست‌های لرزان و کم رمقش را جلو آورد و به پرچم نزدیک کرد. چهره‌اش به قدری نورانی بود که گویا خورشید روی تخت نشسته بود، لبخند زیبایی بر لب چید و ما را محو نگاهش کرد.

آن قدر محو زیبایی‌ها شدیم که فراموش کردیم در اتاق دیگری چشمان دیگری منتظر حضور ماست، وای، خدای من در این سو بر روی تخت پدر آرمیده است. پدر شهید با حضور پرچم به سختی خود را جابه‌جا کرد و اشک از چشمانش جاری شد. بوسه ای بر پرچم زد و آرام گفت: «خوش آمدید. خدای من چه عطر زیبایی اینجا پیچیده است، واقعا عطر بهشت است.»

نباید زیاد می‌ماندیم چون رسم ادب حکم می‌کرد آنها به رنج و سختی نیافتند. دلم نمی‌خواست آنجا را ترک کنم دوباره سمت مادر رفتم، وقت رفتن بود اشک امانم نمی‌داد دست‌های پینه بسته و کم رمق مادرشهید را دوباره در دست‌هایم گرفتم، تمام توانش را به کار برد تا دست‌هایم را بفشارد، قدرتش را در دست‌هایش حس می‌کردم، پیشانی نازنینش را بوسیدم آهسته در گوشم گفت: «من مادر یک شهید و جانبازم، شما کی هستید و از کجا آمدید؟» دوباره دست‌هایش را بوسیدم و گفتم: ما خادمیاران امام رضا(ع) هستیم، این بار دست‌هایش را بیشتر فشرد و با یک دست دیگرش اشک‌هایش را پاک کرد، گفتم مادر الهی قربان چشم‌های نازنینت بشوم برایمان دعا کن.

دستش را بیشتر فشرد و لبخند بسیار زیبایی بر لبانش نقش بست. وقت تنگ بود و وقت رفتن ولی دستش را رها نمی‌کرد، دلم نمی‌خواست اولین کسی باشم که دست را رها کنم ولی او هم نمی‌خواست دستش را رها کند. خدایا چه قدرتی در این دست بود نمی‌توانستم رهایش کنم دوباره خم شدم و دست‌هایش را بوسیدم دست‌ها رها شد و من با کوله باری از عشق تمام اشک‌هایم را در وجودم حبس کردم تا مادر شهید اشک‌هایم را نبیند، چون می‌دانستم مادران شهدا در هنگام شهادت فرزندشان، برای اینکه دشمن شاد نشوند، اشک‌هایشان را پنهان می‌کنند. خدایا شکرت؛»

پدران و مادران شهدا گنجینه‌های به‌یادماندنی و گهربار انقلاب اسلامی هستند و مثل یاد خود شهدا همیشه زنده‌اند و از خاطره یک ملت و یک تاریخ هرگز نخواهد رفت.

به این نوشته امتیاز بدهید!

آرزو ولی زاده

  • ×

    با ما در ارتباط باشید