» اخبار جدید » فرزند شهید شلالوند: صدای پدر شهیدم را شنیدم
اخبار جدید - کانون های خدمت رضوی استان تهران

فرزند شهید شلالوند: صدای پدر شهیدم را شنیدم

۲۷ دی ۰۱ 1۰19

به گزارش آسمانی نیوز از شبکه خادمان رسانه ای کانون های خدمت رضوی استان تهران، جمعی از خادمیاران کانون خدمت بانوان و خانواده رضوی شهرستان قدس در هفته گرامیداشت مقام مادر در معیت پرچم متبرک رضوی به دیدار همسر شهید قدمعلی شلالوند و مادر شهید محمد حسن خدمتی رفتند.

خادمیاران رضوی به دیدار مادر شهید محمد حسن خدمتی رفته و این روز فرخنده را تبریک و از مقام والای مادر شهید تجلیل کردند.

در ادامه با حضور در منزل شهید شلالوند دختر شهید به بیان خاطراتی پرداخت و اینکه قبل از به دنیا آمدنش پدر شهید شده بود و محبت پدری و آغوش گرمش را حس نکرده بود در این خصوص خاطراتی تعریف کرد و گفت:« اصلا نمی‌دانستم پدر داشتن یعنی چه، تا اینکه ازدواج کردم و پسر دارشدم و حس و حال پسرم را با پدرش دیدم.

شهید حاج قاسم سلیمانی پدر همه ما فرزندان شهداست و وقتی خبر شهادت حاج قاسم را شنیدم تازه فهمیدم که پدر داشتن چه معنایی دارد.

من چند بار پدرم را در خواب دیدم، زمانی که مادرم مریض بود، دستش پشت مادرم بود و به من لبخند می‌زد و در خواب به من گفت که از من راضی است. دوست داشتم صدایش را بشنوم و خوابش را دیدم و صدایش را شنیدم که مثل صدای برادرم بود، هم صدایش را شنیدم و هم چهره خندانش را دیدم.

این شهدا هم خانواده داشتند…

همسر شهید شلالوند از خاطرات دوران جوانیش صحبت کرد و از خاطرات بسیار زیبا و شنیدنی تعریف کرد:

«ما همسایه بودیم و با هم ازدواج کردیم و به شهر قدس آمدیم، آن زمان خانه زیاد در شهر نبود و هیچ آشنایی با اینجا نداشتم. من ۲۲سالم بود وشهید ۲۷ سال و دو پسر داشتیم و دختر کوچکم را باردار بودم و ۶ سال باهم زندگی کردیم.

در عملیات رمضان همسرم به جبهه رفت و من می‌خواستم مانع رفتنش بشوم ، امایک روز ما را به زیارت حضرت عبدالعظیم(ع) و از آنجا به بهشت زهرا (س) برد و به مزارشهدا رفتیم و به من گفت این جوان‌های شهید مادر ندارن؟خواهر ندارن؟خانواده و زن و بچه ندارند؟ اینها خانواده داشتند و رفتند شهید شدند. پس من هم باید بروم تا فکر نکنند که ما ترسیدیم.

همسرم کاغذی از جیبش در آورد و گفت من با رضایت خودم به جبهه می‌روم. همانجا شهیدی را آوردند و عده کمی برای تشییع پیکر شهید آمده بودند، همسرم رفت و زیر تابوت را گرفت و شهید را به خاک سپردند.

غروب به خانه برگشتیم و بعد از سه روز که به منطقه رفته بود در عملیات رمضان به شهادت رسید. هنوز به من نگفته بودند ولی به من آگاه شده بود و حس می‌کردم.

من آن زمان ۲۲ سال داشتم و خیلی جوان بودم، همسرم به من گفته بود که تو جوانی و بعدشهادت من ازدواج کن، ولی من قلبم را با همسر شهیدم به خاک سپردم».

به این نوشته امتیاز بدهید!

آرزو ولی زاده

  • ×

    با ما در ارتباط باشید