» فرهنگی، هنری » سینما و تئاتر » توصیه امام به علی امینی درباره اصلاحات ارضی/جبهه ملی با قیام ۱۵ خرداد همراهی نکرد /نهضت آزادی تا حدودی همراهی کرد
سینما و تئاتر

توصیه امام به علی امینی درباره اصلاحات ارضی/جبهه ملی با قیام ۱۵ خرداد همراهی نکرد /نهضت آزادی تا حدودی همراهی کرد

۲۲ خرداد ۹۷ 0۰13

[ad_1]

به گزارش خبرنگار تاریخ خبرگزاری فارس، پانزدهم خرداد سال ۱۳۴۲، تاریخی است که در ادبیات سیاسی و در مطالعات جامعه شناختی روند تحولات منتهی به شکل گیری انقلاب اسلامی از اهمیتی خاص برخوردار است و در منحنی سیر شکل گیری انقلاب به نقطه عطف می رسد. از همین روست که در تحلیل این رخداد حتی هم اکنون که بیش از نیم قرن از این رخداد تاریخی سپری شده است می‌توان زوایای تازه ای را برای نگاه دوباره به این واقعه تاریخی پیدا کرد. به همین دلیل با یعقوب توکلی، محقق و مورخ و مدرس و کارشناس مسائل سیاسی است به گفت‌وگو نشستیم که در پی می‌آید.

*زمینه‌های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی که زمینه‌ساز قیام ۱۵ خرداد ۱۲۴۲ شد، چه بود؟

در خصوص زمینه‌های سیاسی و اجتماعی باید به چند مسئله توجه کرد یک بخش برمی‌گردد به محیط بین‌المللی و بخش دیگر آن به محیط داخلی. در حوزه محیط بین‌الملل، یکی از مسائلی که در اواخر دهه ۳۰ در جهان مطرح شد، مسئله گریز دولت‌های جهان سومی از زیر سلطه دولت‌های امپریالیستی است. البته در نظام دو قطبی در آن زمان، به طور طبیعی گریز از یک ابرقدرت، پناه بردن به یک ابرقدرت دیگری بود.

چرا که شما در این دوره شاهد وقوع به اصطلاح تحولات چپ در دنیایید و عمده قهرمانی که در سطح جهان سوم مورد اعتماد مردم و جوانانند، قهرمانان چپ در دنیا است، انقلاب‌های چپ مثل انقلاب چین، انقلاب کوبا، کودتای جمال عبدالناصر در مصر و یا کودتای چپ در عراق، این مجموعه از حوادث به نوعی هشدار جدی را به بانیان قدرت سیاسی و روابط بین‌الملل در غرب داد که مطامع و منافع آنها در جهان سوم در معرض خطر است.

برای حل این مسئله چند راه‌حل وجود داشت، یکی از اساسی‌ترین راه‌حل‌هایی که مطرح شد این بود که وضعیت زندگی اجتماعی و زندگی اقتصادی کشورهای جهان سوم را تغییر دهند.

به همین خاطر این نگرانی در غرب و آمریکا به وجود آمد که حوزه نفوذشان در حال تصرف است. از طرفی آمریکایی‌ها که میراث‌دار منافع انگلستان شدند، با الگوی اقتصادی و اجتماعی انگلستان هماهنگی نظری نداشتند، ساختار سیاسی که انگلستان در جهان سوم طراحی کرده بود و بر اساس آن ساختار می‌توانست فعالیت داشته باشد ساختار فئودالی بود. اما آمریکایی‌ها نگاهی دیگر داشتند و آن نگاه این بود که منافع آنها بیشتر در مسیر بازار و تجارت آزاد تأمین می‌شود تا در ساختار روابط مبتنی بر نظام ارباب و رعیتی.

در این شرایط یک معضل دیگری هم برای اروپا و غرب ایجاد شد و آن این بود که غرب بعد از گذراندن ضربات جنگ جهانی دوم، توانست دوباره اقتصاد خودش را بازسازی بکند و بازسازی اقتصاد در غرب به بحران وفور تولید کالا منتهی شد، بحران وفور تولید کالا این ضرورت را می‌طلبید که باید بازارهای جدیدی برای غرب ایجاد شود و این بازارهای جدید باید زمینه و امکان جذب کالای تولید شده در کارخانه‌های غرب را داشته باشد.

بنابراین این مسئله هم یک ضرورت در آن سمت ایجاد کرده بود و با وضعیت موجود نظام اقتصادی در کشورهای جهان سوم این امکان وجود نداشت، چرا که سرمایه و پایه اولیه روابط اقتصادی و قدرت خرید، در اختیار یک اقلیتی به نام اشراف و اربابان و مالکان زمین بود و بقیه مردم به اندازه زندگی رعیتی می‌توانستند حداقل بهره‌مندی را از زندگی عادی داشته باشند.

خوب، در این شرایط شاهدیم که منافع اقتصادی، امنیتی و سیاسی غرب اقتضا می‌کند وضعیت تغییر کند چرا؟ چون در جامعه‌ای که مردم در حداکثر محرومیت به سر می‌برند، در آن جامعه ظرفیت برای بحران‌سازی و بحران‌آفرینی بیشتر است.

اما آنچه که ما تا اینجا گفتیم، چیزی است که در دستگاه‌های غرب تحلیل می‌شد، در بدنه جامعه ایران داشت اتفاق دیگری می‌افتاد، یعنی سیطره نظام سیاسی پهلوی به طور جدی در ایران مستحکم شده بود.

*بخش زیادی از پایگاه اصلی قدرت سیاسی رژیم پهلوی را عناصر فرقه بهائیت تشکیل می‌دادند بخش زیادی از آنها را فراماسون‌هایی تشکیل می‌دادند که اعتقادی به اسلام نداشتند و در بهترین حالت قائل به خدای بدون دین بود و مسئله دیگر اینکه ما شاهد شکل‌گیری مجدد سیاست‌های دین‌ستیزانه، در دوره پهلوی دوم  در این زمانیم.

**با تثبیت رژیم پهلوی در دهه ۳۰ ساواک تشکیل شد

با تثبیت قدرت حاکمیت پهلوی در اواخر دهه ۳۰ می‌‌بینیم که در سال ۱۳۳۶ ساواک تشکیل می‌شود و نیروهای امنیتی رژیم در بدنه کشور به طور جدی سیطره پیدا می‌کنند. انتقال مرجعیت از قم به نجف نیز بخشی از سیاست‌های دین‌ستیزانه شاه با هدف حذف مرجعیت در ایران بود که ناکام ماند.

آمریکایی‌ها خواستند این سیاست را در ایران ابتدا از طریق علی امینی خواستند اجرا کند. امینی بخشی از سیاست آمریکایی‌ها را در ایران اجرا کرد. بخش اول سیاست آمریکایی‌ها در ایران که مسئله اصلاحات ارضی بود، خیلی مشکل نداشت.

در بحث اجرای اصلاحات ارضی این درست است که اجرای این سیاست قدرت و فشار و تحمیل اقتصادی  و اجتماعی اربابان بر رعیت‌ها را برمی‌داشت و نوعی آسایش مدنی ایجاد می‌کرد، اما این آسایش مدنی باعث می‌شد سرمایه‌های موجود در بخش تولید اقتصادی در ایران از هم بپاشد و به سمت اقتصاد دلالی و تجارت پیش برود و رفتن این سرمایه‌ها به سمت اقتصاد دلالی و تجارت و زندگی شهرنشینی و به تبع آن زندگی مصرفی، فرصت‌های جدیدی را برای سرمایه داری جهانی ایجاد می‌کرد که بتواند سرمایه‌های موجود در داخل کشور را جذب کند، یعنی نظامی را به طور طبیعی ایجاد نماید که جوامع جهان سومی بدون آنکه بخواهند بجنگند و بدون آن که بدانند چه دارند می‌کنند در خدمت منافع غرب باشند و البته برای کشاورزان، در مواردی رفاه و آسایش هم به دنبال داشت، این رفاه حداقلی می‌توانست قرار گرفتن این‌ها را در چرخه تولید ثروت برای غرب تضمین کند، یعنی مردم این کشورها تبدیل به کسانی می‌شدند که در طولانی مدت، برای غرب تولید ثروت می‌کردند.

این مسئله با اجرای سیاست اصلاحات ارضی در ایران عملیاتی شد، در یک ملاقاتی که علی امینی در قم با مراجع و حضرت امام خمینی (ره) دارد امام به صراحت به علی امینی می‌گوید به جای اینکه شما زمین‌های موجود را تقسیم کنید ما به شما با استفاده از فتوای شرعی اجازه می‌دهیم که الی ماشاءالله زمین قابل کشت به اصطلاح زراعات نشده را بین کشاورزان تقسیم کنید، یعنی به جای اینکه آن موجودی را تبدیل به مجموعه‌ای متفرق و از هم پاشیده کنید تا اقتصاد کشاورزی از هم بپاشد، بیایید مزارع و زمین‌های جدید را به کشاورزان بدهید این کار چه فایده داشت یک فایده این می‌شد که یک قدرت اقتصادی جدیدی ایجاد می‌شد ضمن اینکه آن بخش اقتصادی که در بخش کشاورزی و تولیدات سرمایه‌ای فعال بود، الزام داشت که امتیازات بیشتری را به زارعان بدهد، یعنی از ساختار ارباب رعیتی خارج شود.

جالب اینکه وقتی امینی به تهران برگشت به شاه گفت که مواظب این سید باشید، با آقایان مراجع ملاقات کردم اما آقای خمینی با بقیه تفاوت اساسی دارد، مدرنیزاسیونی که غرب می‌خواست در ایران اجرا بکند چند تا پیش نیاز داشت یکی از اصلی‌ترین پیش‌نیازهای مدرنیزاسیون، مسئله سکولاریزه کردن بود یعنی شما جامعه را در صورتی می‌توانید به شکل مورد نیاز بازار اروپا در بیاورید که برای شما مصرف‌کننده باشد.

این جامعه باید سکولاریزه بشود یعنی کالای غرب فرهنگ و ارزش‌های غرب و روابط و مناسباتی که در غرب تعریف شده در اینجا پیاده شود با سنت‌های دینی و با آئین موجود جامعه ایران، این مسئله قابل اجرا نبود. بنابر این یک سمت دیگر قصه این است که برای اجرای آن سیاست اقتصادی و برای تثبیت منافع غرب می‌باید در ایران سیاست دین‌زدایی اجرا می‌شد، بی‌سبب نیست وقتی که مرحله دوم سیاست‌های اصلاحات ارضی در ایران اجرا شد به سمت سیاست‌های فرهنگی و اجتماعی متفاوت پیش رفت. ارائه لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی در این راستا بود. می‌بینید که آقایان علما با بحث آزادی انتخابات زنان مخالفت کردند.

جمله‌ای امام دارند می‌فرمایند: «مگر انتخابات برای مردان آزاد است که خانم‌ها را آوردند آزاد کنند»‌ یک حقیقتی وجود دارد ما بهترین شاهد تاریخی را از خود رژیم پهلوی داریم انتخابات مجلس بیستم، به دلیل شدت تقلبی که در آن صورت گرفته بود، به دستور شاه ابطال شد و یار وفادار شاه و کسی که خودش را علناً نوکر می‌دانسته دکتر منوچهر اقبال به خاطر تقلب در انتخابات از نخست‌وزیری برکنار شد وقتی که شریف امامی آمد، انتخابات مجلس بیست و یکم را برگزار کرد باز هم این انتخابات آن قدر تقلب‌آمیز بود که این بار هم شرط نخست‌وزیری امینی، ابطال این انتخابات است چرا؟ چون که امینی هم اذعان دارد که این انتخابات مجلس هم به هیچ وجه آزاد برگزار نشده است محمدرضا هم به آسانی انحلال مجلس بیست و یکم را می‌پذیرد.

بنابر این وقتی بحث آزادی زنان در این جامعه مطرح می‌شود، در واقع اجرای همان سیاست‌هاست. اما این آزادی یک محمل حقوقی می‌خواهد و یکی از آنها بحث آزادی زنان است.

یکی از نتایج این لایحه که مورد مخالفت امام و مراجع قرار گرفت سیطره دو چندان بهائیان، فراماسون‌ها، یهودی‌ها و نگرش‌های باستان‌گرایانه و زرتشتی‌گری در داخل نظام سیاسی پهلوی است. اینان به شدت می‌خواستند اسلام را حذف کنند شما در دولت علم می‌بینید که اتفاق افتاد به اعتقاد  من «یادداشت‌های اسدالله علم»‌ یکی از متقن‌ترین و جدی‌ترین اسناد حقانیت تاریخ انقلاب اسلامی است، یعنی هر کس یادداشت‌های اسدالله علم را بخواند به خوبی متوجه می‌شود که چرا در سطح جامعه و در بین مراجع نسبت به تصمیمات علم حساسیت وجود دارد.

علم به صراحت در خاطرات و یادداشت‌های خودش اذعان می‌کند که با اسلام می‌جنگد. به صراحت اذعان می‌کند که حامی صهیونیسم است و می‌خواهد مذهب را در ایران از بین ببرد. وی به صراحت به رفتارهای غیراخلاقی خودش و به مسئله سوء استفاده و بهره‌برداری از مسائلی نظیر بحث آزادی زنان، در خاطرات خودش اذعان می‌کند.

بنابر این وقتی که بحث لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی پیش آمد، یکی از شرایطی که حذف می‌شود، بحث شرط اسلام از انتخاب‌کنندگان و انتخاب شوندگان است و این افراد ملزم نیستند که به قرآن قسم بخورند ببینید در جامعه ما، خصوصاً در این دو قرن اخیر، سه نوع قدرت وجود داشته است. یک قدرت قدرت سلطنت بود قدرت سلطنت قدرت حاکمیت سر نیزه بود. یعنی ضرب جور سرنیزه یا ضرب قدرت سکه، حکومت می‌توانست کسانی را در اخیار خودش بگیرد و از طریق ابزار زور و تحمیل بتواند بر جامعه حکومت بکند، هر کس غلبه پیدا می‌کرد، این غلبه به او حقانیت می‌داد که قانون وضع کند، نظام سیاسی تشکیل دهد، بر مردم  حکومت بکند و برای آنها تصمیم بگیرد.

طیف دیگری که در این وسط وجود دارند، جریان ناسیونالیسم منتقد سلطنت است و به نوعی نسبت به سلطنت انتقاد دارد و تلاش دارد که نظام سلطنت و نظام سیاسی را به آنچه که در غرب اتفاق افتاده همانند کند، ضمن اینکه با گذشته اسلامی و دیرینه دینی ایران هم تعارض دارد و ورود اسلام به ایران را به نوعی عامل عقب‌ماندگی جامعه ایرانی می‌داند.

اما یک جریان دیگر وجود دارد و آن جریان روحانیت، مرجعیت و جامعه دینی است. قدرت مرجعت در ایران قدرت بر قلب‌هاست نه قدرت با زور و قدرت بر سر. به عبارتی حاکمیت مرجعیت در درون فرد است و بر قلوب مردم حکومت دارد.

امام هم در یکی از سخنرانی‌هایش در سال ۴۱ می‌گوید: « ما بر قلوب مردم حکومت می‌کنیم، نه با زور سرنیزه بر رئوس مردم» بنابراین رابطه مرجعیت و مردم، رابطه‌ای از جنس ولی و متولی است.

رابطه‌ای از جنس امام و مأموم است. رابطه مردم و مرجعیت، رابطه دینی، عقلانی، عاطفی و قلبی است. مهمتر از همه در حکومت‌هایی که احیاناً‌ در شرایط مختلف، به نوعی به مردم ستم می‌کردند و یا دست به تصمیم‌گیر‌های خطرناک علیه منافع به مردم ستم می‌کردند و یا دست به تصمیم‌گیری‌های خطرناک علیه منافع مردم می‌زدند، همیشه مانع اساسی انها مراجع بودند.

شما چه در بحث رژیم و انقلاب مشروطه و چه در بسیاری از تصمیم‌هایی که دولت‌ها می‌خواستند اتخاذ بکنند، اولین مسئله‌ای که مطرح بود بحث عکس‌العمل روحانیت بود قدرت روحانیت همیشه به صورت یک قدرت بازدارنده در داخل کشور علیه نظام سلطنت و در جهت منافع عمومی مردم ایستادگی می‌کرد.

بنابر این در این دوره ما یک رابطه کاملاً عاطفی ولایی و مبتنی بر عقلانیت دینی را بین مرجعیت و مردم داریم که این رابطه منتهی به یک رابطه فداکارانه می‌شود. در نظام سیاسی سلطنتی، فداکاری از نوع فداکاری اجباری است. فداکاری متوقعانه است، یعنی شما به کسی پول می‌دهید و او در ازای پول، برای شما فداکاری می‌کند و بر در خانه شما نگهبانی می‌کند و یا احیاناً عضو ارتش شما می‌شود و موقعی که خطر را دید فرار می‌کند. متوقعانه است، اما برای فداکاری مرجعیت معتقدانه است.

فداکاری از سر ایمان و عقیده است و کسی که برای مرجعیت در انی دوره فداکاری می‌کند با علم اینکه به شهادت می‌رسد و با تأسی به شهدای کربلا پا به میدان می‌گذارد. بنابر این این تفاوت اساسی وجود دارد. جالب اینکه، جریان ناسیونالیسم افراطی در ایران، نه از پایگاه مردمی برخوردار است و نه قدرت سیاسی و نظامی سلطنت را د ارد. این نوع رابطه با جامعه به خصوص این طیف، بسیار قابل مطالعه و جالب توجه است.

*با توجه به اهمیت و ویژگی‌های خاص قیام ۱۵ خرداد، این قیام چه تفاوت‌هایی نسبت به سایر قیام‌های آزادی‌بخشانه، ضد استبدادی و ضد استعماری مردم ایران داشت؟

در خصوص تفاوت‌های قیام ۱۵ خرداد با بقیه حوادث سیاسی منتهی به قیام در ایران، باید این نکته را گفت که قیام ۱۵ خرداد، امتداد مجموعه‌ای از قیام‌ها در ایران است و قیام ۱۵ خرداد، به طور جدی و کامل به مسئله مرجعیت دینی پیوند خورده و مرتبط شده است. مسئله دیگر اینکه قیام ۱۵ خرداد با مسئله عاشورا پیوند جدی خورده است، یعنی اصلی‌ترین عامل قیام، سخنرانی اما در عصر عاشورا است.

تفاوت اساسی دیگر قیام ۱۵ خرداد، مسئله فداکاری مؤمنانه مردم برای آزادی مرجعیت است این مسئله در گذشته چنین تجربه نشد. علما دستگیر و یا احیاناً‌ تبعید شدند. اما به این گستردگی شاهد واکنش مردمی نبودیم.

تفاوت دیگر ۱۵ خرداد با بقیه قیام‌ها این است که این قیام در حالی اتفاق افتاد که رهبری آن در حبس و زندان بود، یعنی مبتنی بر یک امر سازمان یافته نبود. مثلا چنان که می‌دانید در قیام ۳۰ تیر سال ۱۳۳۱، آیت‌الله کاشانی پیشاپیش قیام را پیشنهاد کرد، برنامه‌ریزی کرد و بر اساس یک برنامه‌ریزی قیام ۳۰ تیر در ایران اتفاق افتاد، اما قیام ۱۵ خرداد سال ۴۲، مبتنی بر یک برنامه‌ریزی نبود یک اعتراض عمومی نسبت به سیاست‌های پهلوی و نسبت به اقدام آنان علیه مرجعیت بود که متأسفانه به علت فقدان برنامه‌ریزی به نتیجه‌ای که می‌توانست به سقوط رژیم پهلوی و یا بهره‌گیری سیاسی لازم منتهی شود، نشد.

تفاوت اساسی دیگری که در این قیام وجود دارد این است که قیام ۱۵ خرداد، در افق خونین خودش، در سطح کشور گسترده است، یعنی همچنان که این قیام در تهران اتفاق افتاد، در سوادکوه، ورامین، مشهد، تبریز، شیراز و شهرهای دیگر نیز روی داد این گستره کشوری همراه با مقوله فداکاری مؤمنانه و برداشت عاشورایی است.

* احزاب و جریان‌های موجود در آستانه قیام ۱۵ خرداد، مانند جبهه ملی، نهضت آزادی، حزب توده و هیأت‌های مؤتلفه اسلامی چه نوع مناسبات نگاه و نقشی را در قیام ۱۵ خرداد داشتند؟

هر کدام از این‌ها موضوع تفاوتی داشتند، جبهه ملی با توجه به آن بحثی که در خصوص ناسیونالیسم در ایران گفتم، در این دوره، دچار سردرگمی است. دکتر مصدق هم که در این زمان در احمدآباد است نمی‌داند چه بگوید به قول یکی از آقایان جبهه ملی، مصدق برای تولید فرزندان و نوه‌های اعضای جبهه ملی، کارت تبریک می‌فرستاد و برای همه مناسبت‌ها، به نوعی اظهارنظر می‌کرد و از احمدآباد نامه می‌نوشت اما در جریان قیام ۱۵ خرداد هیچ موضعی از دکتر مصدق ندیدیم که احیاناً اظهار تأسف کرده باشد و یا به کشتار مردم اعتراض کرده باشد. آن دسته از اعضای جبهه ملی هم که در این زمان در زندان بودند، در درون زندان دچار اختلاف نظر می‌شوند.

در واقع جبهه ملی دوم به خاطر اینکه نتوانستند بر سر مسئله ۱۵ خرداد به تفاهم برسند، منحل می‌شود و سقوط می‌نماید، جبهه ملی در زندان، دو طیف شدند. اشخاصی مثل مهندس کاظم حسیبی و دیگران معتقد بودند که ما این قیام را نمی‌شناسیم و دلیلی ندارد که از آن حمایت بکنیم و اشخاصی مثل شاهپور بختیار معتقد بودند که این قیام ماهیت مردمی دارد و ما باید اعلامیه  حمایت بدهیم، که نهایتاً اعلامیه‌ای صادر نمی‌شود و منتهی به انحلال جبهه می‌شود، اما نهضت آزادی تا حدودی با قیام ۱۵ خرداد همراه است.

البته سران نهضت آزادی مانند مرحوم آیت‌الله طالقانی مرحوم مهندس بازرگان و مرحوم آقای دکتر یدالله سحابی، در آن زمان هر سه گرفتار زندانند. نهضت آزادی هم در این دوره اطلاعیه‌های مختلفی در حمایت از قیام ۱۵ خرداد دارد، یکی از اشتباهات تاریخی نهضت آزادی در صدور این اعلامیه‌ها، بیان تعداد شهدای ۱۵ خرداد است. ظاهراً‌ اولین بار در نهضت آزادی در اطلاعیه خودش، تعداد شهدا را ۱۵ هزار نفر اعلام کرد که این اشتباه در حوزه تاریخ‌نگاری انقلاب اسلامی و دوره‌های بعد مشکلاتی ایجاد کرد.

*یعنی تعداد کشته‌ها کمتر از این تعداد است؟

بله، بسیار کمتر از این تعداد است. البته کمتر بودن این تعداد، هیچ چیزی از ارزش قیام کم نمی‌کند. در خصوص حزب توده نکته قابل توجه این است که توده‌ای‌ها سیاست آمریکا را در ایران پذیرا شده بودند چون سیاست اصلاحات ارضی را به نوعی سیاست علیه نظام فئودالیته می‌دانستند و در آن چارچوب‌های نظری و مراحل اجتماعی را که مارکس تعریف کرده بود، دنبال می‌کردند. در واقع توده‌ای‌ها انجام اصلاحات ارضی را یک جهش اجتماعی می‌دانستند. در این زمان ادبیات توده‌ای به نوعی در زبان رادیو مسکو ترجمه می‌شود. ما نوعی هماهنگی بین شاه و سیاست‌های شوروی را در این دوره شاهدیم. نوعی همزادپنداری بین اجرای سیاست‌های اصلاحات ارضی و در واقع مبارزه با فئودالیته، جریان چپ عبور از فئودالیسم را به نوعی یک گام به جلو، برای مارکسیسم می‌داند.

*یعنی حزب توده حامی رژیم در سرکوب قیام ۱۵ خرداد بود و این قیام را مانعی بر سر اصلاحات ارضی و نابودی فئودالیته در ایران می‌دانست؟‌

ببینید، روس‌ها این مسئله را اعلام کرده بودند، روس‌ها اعلام کردند که قیام ۱۵ خرداد یک قیام ارتجاعی و ضد رشد و توسعه اجتماعی ایران است به طور طبیعی بخشی از حزب توده این نگاه را داشتند و بخش دیگری از حزب توده این اعتقاد را ندارند و آن را یک قیام مردمی بدون سازمان می‌داند.

لذا شما وقتی اعلامیه رادیو مسکو را می‌بیند، در نقطه مقابل باید «تاریخ سی‌ساله» بیژن جزنی را هم‌ ببینید آنها معتقدند که این قیام، قیام بدون سازمان بوده و به اصطلاح به خاطر فقدان تشکل، منتهی به شکست شد و به نوعی هم اصرار داشتند بگویند که این قیام ثابت کرد حرف‌های ما درست است و نباید وارد قیام‌های بدون تشکل شد.

البته این دسته نیز نتوانستند به ماهیت دینی قیام پی ببرند. چنانچه در شکل‌گیری آن همانند ملی‌گرایان نقشی نداشتند هیأت‌های مؤتلفه اسلامی که از هیأت‌ه ای مساجد مهم و مختلف تهران بودند به خاطر اینکه «ساختار هیأتی» داشتند و رژیم پهلوی با این ساختار هیأتی آشنایی نداشت.

از این رو، مؤتلفه عملکرد قابل توجه‌تری در قیام داشت و به نوعی سازمان یافته توانست عمل کند، پیوند با امامت امت و مرجعیت تشیع و حمایت از آنان یکی از شاخصه‌‌های مؤتلفه است. به عنوان نمونه یکی از اقدامات همین هیأت‌ها از میدان به در کردن گروه‌های اراذل و اوباش بود که رژیم بر آنها سیطره داشت و سیاست‌های خودش را اعمال می‌کرد.

مؤتلفه و مرحوم شهید عراقی توانستند این‌ها را از میدان به در کنند یا مرحوم طیب حاج‌رضایی را شهید عراقی با صحبت و گفت‌وگو از حلقه به اصطلاح حامیان رژیم جدا کرد و به خدمت نهضت درآورد و بخشی ازاین مسئله برمی‌گردد به همان مقوله مرجعیت و سلطنت که عرض کردم.

وقتی که تعارض بین سلطنت و مرجعیت پیش آمد این‌ها جانب مرجعیت را گرفتند و این مسئله اساسی و بسیار مهم است که جریان روشنفکری در ایران به شدت از این موضوع رنج می‌برد و رنج خودش را در تاریخ‌نگاری این دوره به طرز عجیب و غریبی نشان می‌دهد.

*در حوزه علمیه و نجف و قم نسبت به قیام ۱۵ خرداد چه مواضع و گرایش‌های مثبت یا منفی وجود داشت؟

بخشی از حوزه به طور جدی با امام همراه بود در واقع امام با ابزار حوزه، طلاب، فضلا و مجتهدین گام در این مسیر گذاشت. یک واقعیت هم وجوددارد که جمع زیادی از علمایی که در ابتدا با امام همکاری کردند تصور نمی‌کردند که کار از یک اعتراض عمومی عادی تبدیل به یک مبارزه خونین شود خوب به طور طبیعی از ورود به یک مبارزه سخت احتراز داشتند و به نوعی آن را خلاف شأن خود می‌دانستند یا اینکه بخشی از آنها هم ممکن بود قائل به این باشد که حق و تکلیف قیام به سیف در زمان غیبت را ندارند.

این اختلاف نظر به همین صورت در نجف هم وجود داشت، اما واقعیت این است که با وجود اختلاف نظر پیوستگی و همبستگی قابل توجهی در حوزه نجف و قم در خصوص قیام پانزده خرداد وجود دارد یعنی عموم علمای نجف و قم از امام حمایت و در تحصن‌ها شرکت کردند. آنهایی هم که به نوعی نقش واسطه بین رژیم و علما را ایفا می‌کردند نیز از امام حمایت کردند یعنی در واقع قیام ۱۵ خرداد خط فارقی شد بین ارتباط حوزه با نظام سلطنت.

قیام ۱۵ خرداد توانست در همان اندک ارتباطی که میان حوزه و سلطنت وجود داشت، گسست ایجاد کند و بین دو سوی قدرت انشقاق جدی ایجاد کند. شما هم در حوزه قم و هم در حوزه نجف حمایت های جدی از امام را می‌بینید.

هم مرحوم آیت‌الله حکیم در حوزه نجف و هم مرحوم آیت الله گلپایگانی، مرعشی نجفی، آیت الله میرزا هاشم آملی و دیگران در قم حمایتهای جدی از امام نظر داشتند. عملاً حوزه به مثابه یک کانون پیوسته در این دوره عمل کرده و به طور طبیعی وقتی که جریان جلوتر آمد، رهبری امام در جریان های سیاسی آشکارتر شد.

* با این مباحث، نگاه جریانهای مختلف به قیام ۱۵ خرداد، مورد بررسی و باز کاوی قرار گرفت. ساواک به عنوان مهم ترین نهاد امنیتی رژیم، بعد از وقوع این حادثه، چه نوع ارزیابی و نگاهی رابه این قیام داشت؟

واقعیت مسأله این است که ساواک نقش چشم و گوش شاه را ایفا می‌کرد. مهمتر اینکه اینها ملزم بودند در درون رژیم به خودشان دروغ نگویند و گزارش واقعی داشته باشند. به عنوان نمونه شما هیچ گزارشی دقیق تر از گزارش ساواک در خصوص حجم و تعداد جمعیت حاضر در مدرسه فیضیه، حرم و خیابان های اطراف، تعداد بلندگوها و حتی باطریهای آن را در صورت قطع برق برآورد کرده‌اند و صریحا گفته‌اند ۲۰۰ هزار نفر در قم جمع شدند و تاریخ قم، هیچ گاه این جمعیت را به خودش ندیده است و سخنرانی امام را کاملاً منعکس و ثبت می‌کنند. قطعاً یکی از دقیق‌ترین گزارشها در مورد قیام ۱۵ خرداد، گزارشهای ساواک است.

از اینها جالب‌تر، بحث معرفی خود امام است؛ یعنی ما مثلاً در منابع تاریخیمان داریم که بعد از قیام ۱۵ خرداد تعدادی از علما به تهران آمدند تا مرجعیت امام را ثابت کنند، اما ساواک در گزارش ۲۸ خرداد خودش، صریحاً توضیح می‌دهد که آیت الله خمینی از سال های قبل در مقام مرجعیت قرار گرفته و مورد پذیرش مردم است. این گزارش اذعان می کند که او استاد مسلم اعتراف، فلسفه و عرفان در قم است و در فقه هم مقام بالایی دارد. ساواک اعتراف می کند که آیت اله خم، سیار اهم شجاعی است و این شجاعت را از پدرش که به دست خوانین محلات به شهادت رسیده به ارث برده است یکی زخم هایی که در گزارش های ساواک آمد و بسیار جالب است، بحث محاکمه و بازجویی امام است.

شما در هر جایی پیدا نمی کنید که گفته باشد در جریان بازجویی بر امام از چه گذشت، لذا شما در اسناد ساواک دارید، وقتی که بازجویی از ایشان برسید که شما نسبت به کارهایی که انجام داده اید پاسخ بدهید. امام می گوید از انجایی اگه دستگاه قضایی کشور استقلال ندارد، من به بازجویی جواب نمی‌دهم. فقط ایک خط می نویسد که من به بازجویی جواب نمی‌دهم و هیچ وقت هم جواب نمی‌دهد. جالب تر اینکه سرلشگر خلعتبری بازجوی امام در گزارش های خود می گوید. وقتی برای بازجویی امام رفتم، کاملا حس کردم که او خودش را برای شهادت اماده کرده است و از هیچ چیزی نمی ترسد و اصلا احساس خوف نسبت به آنچه که برای او پیش می آید ندارند.

خوب، بسیاری از لطایف قیام ۱۵ خرداد را به اعتقاد من جبهه مقابل قیام که در واقع دشمنان و عاملان کشتار ۱۵ خردادند، توضیح دادند. به اعتقاد من گزارش ساواک یکی از بهترین مکمل ها، برای فهم و شناخت واقعیت قیام ۱۵ خرداد است.

انتهای پیام/

[ad_2]

لینک منبع

ثبت شرکت سئو سایت

به این نوشته امتیاز بدهید!

سید وحید احدی نژاد .روابط عمومی هیات خدام الرضا کانونهای خدمت رضوی -خبرنگار حوزه دولت ومجلس

  • ×

    با ما در ارتباط باشید