» فرهنگی، هنری » سینما و تئاتر » جزییات ملاقات نواب صفوی با شاه
سینما و تئاتر

جزییات ملاقات نواب صفوی با شاه

۳ شهریور ۹۷ 0۰6

[ad_1]

خبرگزاری فارس ـ گروه تاریخ: داود امینی با محمّدمهدی عبدخدایی گفت‌وگویی کرده است که در این گفت وگو که در موسسه مطالعات تاریخ معاصر منتشر شده است.  عبدخدایی گفت: حتّی این موضوع در ملاقاتی که شهید نواب صفوی با شاه کرد مطرح می‏‌شود. نواب یک بار شاه را ملاقات کرده است. داستان ملاقات را بسیاری از اشخاص گفته‌‏اند؛ امّا من از دهان نواب شنیده‌‏ام، بلاواسطه، از خودش روایت می‌‏کنم.

مرحوم نواب صفوی پدرخانمی داشت به نام نواب احتشام رضوی. نواب احتشام رضوی، در زمان جریان متجاسرین و پیشه‏‌وری در تبریز، در بیمارستان بوده است. نواب صفوی سفری به آذربایجان می‏‌کند. در آذربایجان، می‌‏بیند که دادگاه زمان جنگ تشکیل شده است.

بعد از اینکه ارتش رفته، دسته‏ دسته مردم را اعدام می‌‏کنند. پسر آیت ‏اللّه هاشمی یکی از علمای سراب به نام سید مهدی هاشمی که معاون پیشه‌‏وری بوده، او هم محکوم به مرگ می‏‌شود. نواب صفوی از تبریز تلگرافی به شاه می‏‌کند که دادگاه‌ها، نابخردانه، افراد ملت را محکوم به اعدام می‌‏کنند. می‏‌گویند پس از این تلگراف، احکام دادگاه‌ها متوقف می‌‏شود، از آن جمله حکم این سید مهدی هاشمی بوده است.

 
نواب به سراب می‌‏رود، در مسجد سراب منبر می‌‏رود. به تبریز می‏‌آید. در آن زمان سپهبد شاه‏بختی استاندار تبریز بوده است. پس از اینکه نیروهای شوروی تبریز را تخلیه کرده بودند، پیشه‏‌وری با افرادش، با غارت بسیاری از فرش‌ها و جواهرات تبریز، به آذربایجان شوروی گریخته بود.

نواب صفوی وارد استانداری می‏‌شود. شاه‏‌بختی در استانداری نشسته بوده. نواب می‏‌گوید: برخیز. استاندار با دستپاچگی از جایش بلند می‌‏شود و از او می‌‏پرسد: با من چکار داشتی؟ شهید نواب صفوی می‏‌گوید: وقتی یک طلبه، یک روحانی، یک فرزند پیغمبر وارد می‌‏شود، وظیفه استاندار این است که جلویش احترام بگذارد.

من وارد شدم، شما سرتان پائین بود. نه احترامی گذاشتید و نه خوش ‏آمدگویی کردید. در آنجا به سپهبد شاه‏بختی می‏‌گوید که دادگاه‌های زمان جنگ را متوقف کنید. از آنجا به تهران می‌‏آید. اقدام می‏‌کند که سید مهدی هاشمی را نکشند. من سید مهدی هاشمی را توی زندان دیدم ــ زندان سیاسی بعدها که آزاد شد، با توده‌‏ای‌ها همکاری می‏‌کرد.
 
نواب صفوی از شاه درخواست ملاقات می‌‏کند؛ چون محکوم به اعدام را در قوانین، در قانون اساسی گذشته، فقط شاه می‌‏توانست یک درجه تخفیف بدهد و تبدیل به حبس ابد کند. وقت ملاقات به او نمی‌‏دهند. نواب صفوی اعلامیه‌‏ای می‌‏دهد و در تهران منتشر می‌‏کند که شاه ایران را در میان حصاره‌ای پولادین دربار زندانی کرده‌‏اند و مردم حرفشان به شاه نمی‌‏رسد.

این جریانات قبل از ۱۵ بهمن سال ۲۷ است. بالاخره اعلامیه در تهران پخش می‏‌شود. دکتر سید حسن امامی، امام جمعه تهران، از این اعلامیه باخبر می‏‌شود و این اعلامیه، به وسیله او به دست شاه می‌‏رسد و وقتی داده می‌‏شود که نواب صفوی با شاه ملاقات کند. روز ملاقات می‏‌رسد و نواب به دربار می‏‌رود.
 
آن موقع جم وزیر دربار بود. نواب صفوی، گفت: من وقتی که به دربار رفتم با شاه ملاقات کنم، جم به من گفت که ملاقات با اعلی‌حضرت یک عرفی دارد، برخورد با افسران، یک عرفی دارد. آقای نواب صفوی، خوب است این عرف را رعایت کنند. هرکسی شرفیاب می‏‌شود، به اعلی‌حضرت تعظیم می‏‌کند، ساعت ملاقات را رعایت می‌‏کند، حرف‌هایش را مختصر می‏‌زند. اینها توصیه‌‏هایی بود که معمولاً وزرای دربار می‌‏کردند.
 
نواب صفوی می‏‌گفت: من گوشم بدهکار حرف‌های جم نبود. افسرها احترام نظامی می‏‌گذاشتند، به خاطر اینکه ما با جم بودیم. من به آنها نصحیت کردم که شما افسرهایی هستید که در یک کشور شیعی خدمت می‏‌کنید و باید افسر مسلمان باشید. به سربازها گفتم: سرباز اسلام باشید.

در همین طول راهی که می‏‌رفتم با شاه ملاقات کنم، برخلاف نظر جم، افسران و سربازان را هم نصحیت می‏‌کردم. ملاقات ما فکر می‏‌کنم در همین کاخ سعدآباد، در باغ، در حیات کاخ سعدآباد بود. ما رسیدیم. شاه دستش را به درخت گرفته بود، ایستاده بود. جم به من گفت: آقای نواب صفوی، تعظیم بفرمایید. من برگشتم به جم گفتم: خفه شو.

چون آنجا دیگر جم نمی‌‏توانست حرفی بزند. من سلام کردم؛ ایستادم سر جایم. شاه انتظار داشت که من بروم جلو؛ اما نرفتم. شاه دید من ایستاده‌‏ام سر جایم، جلو آمد، دستش را دراز کرد، به من دست داد. اولین حرف شاه با من این بود که آقای نواب صفوی، ما از اقدامات شما در نجف با اطلاع هستیم. فورا متوجه شدم که به شاه گزارش داده‏‌اند که من در زمان حمل جنازه پدرش، در نجف، تظاهراتی راه انداخته‌‏ام.

به شاه گفتم که مسلمان برایش نجف و ایران فرقی ندارد؛ همه جای کشورهای اسلامی وطن یک مسلمان است و شرعا وظایفی دارد که باید آنها را انجام بدهد. شاه سکوت کرد. بعد از من پرسید: آقای نواب صفوی، شما چه می‏‌خوانید؟ چه درسی می‌‏خوانید؟ گفتم که درس هستی، سیاه مشق زندگی. بعد شاه به من گفت: ما می‌‏توانیم مخارج تحصیل شما را تأمین کنیم.

جواب دادم که مردم مسلمان ایران آن اندازه همّت دارند تا این دانشجو، این طلبه کوچک خودشان، را اداره کنند. بعد، گفتم که این افراد که می‌‏بینید اینطور به شما تعظیم می‌‏کنند مگسان‏اند دور شیرینی. تا قدرت دارید، با شما هستند؛ اگر روزی قدرت را از دست بدهید به شما هیچ توجهی ندارند. حرف‌هایم جنبه نصیحت داشت، نصیحتی که تحقیرآمیز بود. شاه انتظار نصیحت نداشت.
 
در آخر هم گفتم که متأسفم از اینکه به شما بگویم که افسران شما در آذربایجان بسیاری از افراد را محکوم به اعدام کردند، در حالی که مستحق اعدام نبودند. از جمله، سید مهدی هاشمی پسر یکی از علماست که محکوم به اعدام شده و اتهام یا جرمش در حد اعدام نیست. اگر امکان دارد، مجازات او را تخفیف دهید. شاه، همانجا دستور داد که یک درجه تخفیف به مهدی هاشمی بدهند، و او، به زندان ابد محکوم شد. تا چند سال قبل از انقلاب هم زندانی بود.
 

من سید مهدی هاشمی را در زندان برازجان دیدم. جالب اینجاست که بعد از پیروزی انقلاب، این طرفدار زحمتکش و زارع و کارگر، چون پدرش املاکی داشت و املاک پدرش را بعد از انقلاب مصادره کرده بودند، آمده بود دست و پا می‏زد که این ملکها را بگیرد. گفتم که کمونیست دیروز چرا امروز از ملّی شدن املاک وحشت دارد. همین یکبار دیدمش. پیش من آمده بود که برای املاکش کاری بکند که من گفتم: متأسفم، با اینکه شهید نواب صفوی برای شما یک درجه تخفیف گرفت و شما را از اعدام نجات داد، شما به دامان توده‌‏ای‌ها رفتید، با تفرشیان‌ها، همکاری کردید. سروان تفرشیان از افسران فرقه و جزو افسران تبریز بود که در مشهد با آنها همکاری می‏‌کرد. خاطراتش را هم نوشته است.

انتهای پیام/

[ad_2]

لینک منبع

ثبت شرکت سئو سایت

به این نوشته امتیاز بدهید!

سید وحید احدی نژاد .روابط عمومی هیات خدام الرضا کانونهای خدمت رضوی -خبرنگار حوزه دولت ومجلس

  • ×

    با ما در ارتباط باشید